آیا تا به حال شده فیلمی را به یکی از دوستان خود نشان دهید و در پایان فیلم و هنگام پخش تیراژ پایانی این جمله را بشنوید: “چی شد الان؟ من که نفهمیدم اصلا”؟ افراد سلایق متفاوتی دارند و ممکن است از فیلمی خوششان بیاید و آن را متوجه شوند و یا هیچ ایدهایی از فیلمی که دیدهاند نداشته باشند، که این یک اتفاق طبیعی است.
ولی فیلمهایی وجود دارند که اکثر افراد متوجه آنها نمیشوند و در انتهای فیلم تنها سوالاتی مثل چرا، چی شد، چه جوری و پرسشهایی مشابه در ذهنشان تشکیل میشود. فیلمهایی که به دلایل مختلفی مثل عدم توانایی کارگردان در رساندن مفهوم، نافهم بودن داستان فیلم، سنگین بودن از نظر محتوایی و دلایل دیگر، نتوانستهاند آن چنان گیرا و قابل فهم باشند. پس به بررسی چند نمونه از این فیلمها میپردازیم. توجه شود که خطر اسپویل شدن! وجود دارد.
Arrival
فیلم “ورود” محصول سال ۲۰۱۶ میلادی، فیلمی است که در آن زمین مورد تهاجم بیگانگان قرار میگیرد و سعی بر آن است که به طریقی بتوان با آنها ارتباط برقرار کرد. زبان شناس ماهری با بازی ایمی آدامز، سعی بر برقراری ارتباط با این بیگانگان دارد. روایت داستان این گونه است که در کنار خط روایی داستان، فلش بکهایی به زندگی ایمی آدامز زده میشود و خاطرات دخترش که به دلیل بیماری لاعلاجی فوت کرده، را به تصویر میکشد.
اگر چه داستان فیلم بر مبنای فلش بکهایی از گذشته زندگی آدامز است، ولی متوجه میشویم که ما شاهد اتفاقاتی هستیم که هنوز اتفاق نیفتادهاند. در نقطهی اوج فیلم، متوجه میشویم که بیگانگان محدود به زمان نیستند و آدامز به کمک آنها میتواند آینده زندگی خود را ببیند. فیلم توانست نظر منتقدان را به خود جلب کند و نمره B را از سینمااسکور دریافت کند. ولی افراد زیادی هستند که با دیدن این فیلم دچار سردرگمی شدهاند.
Batman V Superman: Dawn of Justice
این فیلم به اندازهی کافی ساده و روان است که همگی مخاطبان فیلم، متوجه داستان آن شوند. ولی نکتهی اصلی اینجاست که داستان فیلم اصلا با عقل جور درنمیآید.
از کارهای عجیب وغریب واندروومن تا منطق داستان فیلم، بتمن علیه سوپرمن به زور توانسته این کاراکترها را با یکدیگر در یک فیلم قرار دهد و شاید علت موفقیت آن در گیشه، افکت گذاری و طراحی صحنهی فوقالعاده فیلم بوده است، که فیلم را برای مخاطبین هیجانانگیز کرده است.
پس از پیروزی سوپرمن علیه ژنرال زاد، سوپرمن تبدیل به قهرمان دوست داشتنی مردمی میشود. بروس وین (بتمن) میلیاردر که سالها در گاتهام بوده و علیه ظلم و ستم مبارزه کرده است، سوپرمن را تهدید برای حیات بشریت میداند، و تمام تلاش خود را برای نابودی سوپرمن به کار میگیرد. پس از آن که شخصیت بد فیلم، لوتر، مادر خوانده سوپرمن (مارتا) را گروگان میگیرد، به سوپرمن قول آزاد کردن مادرش را در قبال کشتن بتمن میدهد. گفتنی است لوتر به همراه مادر سوپرمن، یار بتمن، لوئیس لاین، را هم گروگان میگیرد و شرط آزادی او را شکست دادن سوپرمن قرار میدهد.
پس از پایان مبارزه بین این دو، سوپرمن شکست میخورد و هنگامی که بتمن میخواهد کار او را تمام کند، سوپرمن به او میگوید که “مارتا را نجات بده”. بتمن که متوجه میشود مارتا نام مادر خودش به کلی متحول شده و به سوپرمن کمک میکند تا لوتر را شکست دهند و خودش و سوپرمن را “دوست” هم میخواند. این داستان درام سردرگم، فیلم را از پایه و اساس غیرمنطقی و ناقص جلوه میدهد.
Only God Forgive
پس همکاری قبلی رایان گاسلینگ و نیکلولاس ویندینگ در فیلم رانندگی (Drive 2011)، ویندینگ سعی کرد تا شخصیت رایان در فیلم رانندگی را در فیلم جدیدش، تنها خداست که میبخشد، نشان دهد و یا به گونهایی ادامهایی برای فیلم قبلیش بسازد. آن دسته از مخاطبین که “رانندگی” را دیدهاند، متوجه میشدند که شخصیت جدید گاسلینگ کاملا متفاوت شده و نمیتوان این دو فیلم را به یکدیگر ربط داد. در ادامه داستان، گاسلینگ وارد پایتخت تایلند، بانکوک، میشود و دلیل رفتن او به این شهر برای مخاطبان سوالی بیجواب شده است.
در این بین شخصیتی در فیلم وجود دارد که با دو لقب ستوان چنگ و فرشتهی مرگ شناخته میشود، که شخصیت او از زبان کارگردان فیلم این گونه بیان شده است: “شخصیتی اسطورهایی که گذشتهایی رمزآلود دارد ولی نمیتوان گذشتهاش را به واقعیت کنونی ربط داد چون که او شخصیت والایی دارد و طلسم شده است.” این بیان بهترین توضیح درباره ی فیلم است. فیلمی که اگر بارها و بارها هم ببینید چیزی دستگیرتان نمیشود و تنها به دو نتیجه میرسید، یا فیلم بسیار پرمعنا است و از درک شما خارج است ویا شاید چیزه خاصی وجود ندارد و یک فیلم کاملا معمولی و بیمنطق است.
مقاله مرتبط: بررسی فیلم ویندریور
Prometheus
برخی از طرفداران دو آتشهی سری فیلمهای بیگانه (Alien)، اعتقاد دارند، همانند سری فیلمهای قبلی، پرومتئوس توانسته راضیکننده و قابل قبول باشد. ولی گفتن این نکته ضروری است که در این فیلم شاهد یکی از عجیبترین صحنههای تیراندازی فیلمهای بلاک باستری هستید که تا به الان خلق شده است. برخلاف موفقیت سری فیلمهای بیگانه، بسیاری از المانهای این فیلم باعث سردرگمی مخاطبان شده است. از انتخاب بازیگران که به نظر تناسبی با شخصیتهای فیلم ندارند تا پایان بندی عجیب فیلم.
وجود صحنههایی در فیلم که به نظر، وجود آنها اصلا لازم نبوده و باعث سردرگمی بیشتر مخاطب و پدید آمدن علامت سوال بزرگی در ذهن آنها میشود. از نگاه برخی به قدری فیلم از هم گسسته بوده که خط روایی داستان اصلی فیلم، گم میشود. چای تعجبی نیست که قسمت دوم این فیلم با نام Prometheus 2 عرضه نشده، بلکه دوباره به خط داستانی فیلمهای بیگانه بازگشته است.
The Butterfly Effect
فیلم “اثر پروانه ایی” با بازی اشتون کاچر، یکی از بیمنطق ترین فیلمهاییست که تا به امروز ساخته شده است، با داستان ضعیف و شکنندهایی که اصلا با عقل جوردرنمیاید. کاراکتر کاچر که شخصیت اصلی فیلم است، این توانایی را دارد که به گذشتهی خود بازگردد و اشتباهاتش را به جبران کند، ولی جبران اشتباهات او در گذشتهاش به گونهایی است که با مشکل حادتری در زمان حال مواجه میشود.
اثر پروانهایی به معنای آن است که تغییری کوچک در جایی از زندگی ، باعث تاثیر گذاشتن اثر آن در ادامهی زندگی میشود. منطق فیلم بر این اصل استوار است ولی در قسمتهای مختلف فیلم هنگامی که داستان فیلم به آن نیاز داشته، ورق برمیگردد و بی هیچ دلیل و منطقی، از این اصل پیروی نمیشود. به طور مثال اگر کاچر میتواند به عقب بازگردد، چرا کاراکتر او هنوز در زندان قرار دارد و نمیتواند از این مخمصه رهایی یابد. پس اگر شما متوجه فیلم نشدید، اصلا نگران نباشید. هیچ کس فیلم را متوجه نشده است.
مقاله مرتبط: لیست سیاه هالیوود
The Prestige
دوئل و رقابت دو شعبده باز فیلم سال ۲۰۰۶ کریستوفر نولان، پرستیژ، یک تردستی ساده در فرم سینمایی است. به رسم سینمای نولان، فیلمهای او داستانی وهم آلود و رازگونه دارند که گاها باعث سردرگمی مخاطبان میشود. ولی داستان رمزی این فیلم داستان سادهایی است. به طور مثال، از ابتدای فیلم مشخص بود که کریستین بیل دو شخصیت را در فیلم بازی میکند، ولی در ادامه ی فیلم روایت داستان به گونهایی تغییر میکند که به دو شخصیته بوده کریستن بیل شک میکنید، که این هنر کریستوفر نولان است. ولی پایانبندی فیلم، بیشترین سردرگمی را برای مخاطبان به همرا داشته است.
رقیب کریستین بیل، هیو جکمن، با استفاده از تکنولوژی تسلا، میتوانست شخصیتی ثانویه از خودش بسازد. با استفاده از این قدرت شخصیت هیو جکمن،انگیر، در شبهای اجرا شخصیت اولیه خود را در تانکر آب شیشهایی میانداخت و در همین حین شخصیت ثانویه او از جای دیگری از سالن نمایش پدیدار میشد، این در حالی است که شخصیت اولیه او میمرد.
ولی انگیر اصلی کیست؟ پس از هر تبدیل انگیر، کلاهی مثل کلاه اولیه او پشت سالن نمایش به وجود میآمد که پس از مدتی، آن منطقه پر شد از کلاههای یکسان انگیر. به نقل از تسلا: “تمامی این کلاهها، کلاههای او هستند و تمامی انگیرها، انگیر اصلی. شخصیت کپیایی که از شخصیت کپی دیگری به وجود آمده است”. انگیر بارها و بارها مرد، آن هم برای تشویق تماشاچیان و رسیدن به شهرت.
Cloud Atlas
اطلس ابر فیلمی متشکل از شش داستان متفاوت که بر اساس رمانی به همین نام ساخته شده است. بسیاری سعی کردهاند تا بتوانند ارتباطی میان این داستانها با یکدیگر پیدا کنند و این داستانهای تودرتو را رمزگشایی کنند. بعضی از این داستانها، داستانهای تخیلی و ادبی هستند که گویا در دنیایی دیگر اتفاق میافتدند و شاید شخصیتهای هر داستان، در داستان دیگر دوباره جان گرفته است. پس حالا این سوال مطرح میشود که “دنیای واقعی” این فیلم کجاست؟ چگونه باید این داستانها را به هم ربط داد؟
به نظر میرسد، داستانهای فیلم از نگاه منطقی با عقل جوردر نمیآید بلکه از لحاظ عاطفی باید مورد بررسی قرار بگیرند. این فیلم داستانی دربارهی داستانها است. با این طرز نگاه، شروع و پایان فیلم، حال غیر منطقی به نظر نمیرسد. در هر دو صحنه شخصیت زاکاری، مشغول تعریف کردن داستان است در حین آنکه در اطراف آتشی حلقه زدهاند. تمامی این کاراکترها و صحنههای فیلم تنها قصد رساندن این منظور را دارند که “چه در دنیای تخیلی و چه در دنیای واقعی، هر کسی یا هر چیزی به شکل قوی، بنیادی و زیبایی با یکدیگر درآمیختهاند، به طوری که هیچ کس و هیچ چیز، توان فهم آن را ندارد”.
نظر شما چیست؟