پایان
آرونوفسکی به ۲۵ دقیقه آخر، تصویری از خشونت در حال اوج گرفتن، اشاره کرده و میگوید:“پایان فیلم مادر! یکی از بهترین دستاورد های من است، فقط بخاطر اینکه یک کابوس است. این بخش به طور ممتد ترس و وحشت های دنیای ما را نشان میدهد و در نهایت مادری باردار را میبینیم.“
در نیم ساعت آخر فیلم مادر! ، آرونوفسکی به شکل معجزه آسایی شکنجه های کتاب مقدس و تاریخ جهان و بشریت را بصورت دنبالهای سردرگم کننده نمایش میدهد. لاورنس درحالی که ماههای آخر بارداری خود را سپری میکند، با چنگ و دندان خود را از مارپیچ وحشت میگذراند تا در اتاق خواب طبقه بالا به آرامش برسد.
مسینا میگوید:“ ما مدت زمان طولانی درباره ۳۰ دقیقه پایانی فیلم مادر! و نحوه مقیاس کردن آن برای فیلم صحبت کردیم. نمای داخلی خانه بسیار بزرگ و خوب بود اما آنقدری که در فیلم بزرگ دیده میشود، نبود ! ما مجبور بودیم که خانه را مارپیچ گونه و ناجور نشان دهیم. همچنین صحبتهایی در مورد اینکه ،چگونه یک جنگ و شورش پلیسی و استفاده از کوکتل مولوتوف را در این خانه بزرگ به نمایش بکشیم؟، نیز وجود داشت. حتی بحث از بزرگتر کردن خانه هم شد؛ درباره این صحبت کردیم که با جابجایی دیوار های خانه، آن را از لحاظ فیزیکی بزرگتر کنیم. اما دارن میخواست که خانه همیشه سرجایش بماند؛ گویی هیچوقت خانه را ترک نکردهایم. ما تمام فیلم را در یک فضای ثابت فیلمبرداری کردیم و تمام صحنههای آن در جای مشخص اتفاق میافتند. در این کار از هیچ حقه سینمایی استفاده نشده است.“
“در ملاقات های مخصوصی مشخص میکردیم که کدام بخش از خانه برای چه اتفاقی در نظر گرفته شود. مثلاً میگفتیم خب این بخش برای آخرالزمان و پر از خاکستر است، لاورنس تلاش میکند از روی جنازه ها بخزد. این بخشی است که به سر فلان بازیگر شلیک میشود. این قسمتی است که مردم سنگر خواهند گرفت. این تکه هم برای کمپ بازماندگان است. ما بعد از هر صحنه فیلمبرداری، به معنای واقعی کلمه طراحی داخلی و دکوراسیون خانه را تغییر میدادیم. تنها یک ست برای فیلمبرداری وجود داشت پس ما مجبور بودیم هر شب به خانه رفته و تغییرات فیزیکی لازم را با خراب کردن دیوار ها و ساخت بخشهای جدید اعمال کنیم. هر روز که صبح که به صحنه فیلمبرداری میرفتیم با خانهای جدید روبرو میشدیم. همچنین بحثهایی بر سر حرکت از دنیایی به دنیای دیگر درون فیلم وجود داشت.“
“ما این فیلم را هنگام ساخت، ،رویای تبآلود، میخواندیم. در این رؤیای تبآلود، ۵ دنیا وجود داشت که باید دائماً بین آنها رفت و آمد میکردیم.“
جواهری به نام کریستن ویگ

حضور کریستن ویگ در فیلم مادر! به عنوان ناشر اشعار باردِم، کاملاً تصادفی بود. اما او توانست به خوبی با ایده رؤیای تبآلود آرونوفسکی سازگار و همراه شود.
کارگردان فیلم مادر! میگوید:“بازیگران زیادی بودند که ما برای این نقش با آنها صحبت کرده بودیم اما وقتی شنیدم کریستن نیز در دسترس است، گفتم :، حتماً !،. بنظر من حضور کریستن با تمام حس عجیبی که فیلم القاء میکند هم سازگار است. فرض کنید در اواسط فیلم ناگهان چهره آشنایی ببینید. نمیخواهم بگویم که کریستن در یک کابوس ظاهر میشود اما حضور او بسیار عجیب و غیرمعمولی خواهد بود. هیچکس انتظار حضور او را نخواهد داشت و همین عنصر، مخاطبین را شوکه میکند. تماشاگران خواهند گفت ،او در اینجا چه میکند، و در ادامه، چگونگی همراهی او با این سورپرایز ها چیزی است که به هیچ وجه از او انتظار نمیرفته است. این امر به نوعی جالب است؛ میتوان به عنوان هدیهای برای مخاطب به آن نگاه کرد.“
نوزاد
زمین مادر نوزادی را بدنیا میاورد.لاورنس میخواهد فرزندش را از شیاطینی که به خانهاش رفت و آمد میکنند محافظت کند. او روزها و شبها بیدار میماند و از دادن فرزند به باردم خودداری میکند؛ چون فکر میکند باردم نوزاد را به دست ستایندگان خود خواهد داد. به محض اینکه مادر خوابش میبرد، باردم دقیقاً کاری که نباید را میکند. ستایندگانش نیز در شادی و هیجان خود، گردن فرزند را میشکنند، اعضای بدن او را جدا کرده و میخورند. این دقیقاً اشارهای به بدن و خون حضرت عیسی مسیح دارد.
مادر در حالی که به حرفهای همسر خود که از او میخواهد ستایندگان را ببخشید، توجهی نکرده و تلاش میکند خشم خود را فروبنشاند؛ تصمیم میگیرد که تمام خانه و هر چیزی که را ساختهاند خراب کند.
تصویری از باردم که قلب مادر را بیرون میکشد
یکی از نکات جالب و غیرقابل پیشبینی داستان این است که آرونوفسکی اعلام کرده است کتاب “درخت بخشش” (The Giving Tree) به نوعی الهامبخش فیلم مادر! بوده است.
در انتهای فیلم، جسم لاورنس به بدترین شکل سوخته و باردم او را از میان خاکستر خانهی نابود شدهاش بیرون میکشد. باردم از او یک چیز دیگر هم تقاضا میکند.
لاورنس به همسرش میگوید:“من همه چیزم را به تو دادم و چیز دیگری برایم باقی نمانده است.“ بعد از اینکه باردم اشاره میکند که او هنوز قلبش را با خودش دارد، مادر به او اجازه میدهد تا قلبش را هم بیرون بیاورد. او دستش را به درون قفسه سینه همسرش برده و آخرین قطعه از هستی او را نیز میگیرد.
آرونوفسکی در این باره میگوید:“در اینجا درختی میبینیم که همه چیزش را فدای پسر میکند. این تقریباً همان مسأله است.“
در اینجا جا دارد اشارهای به دین هندو هم داشته باشیم؛ آنها اعتقاد دارند خدا، جهان هستی را به دفعات نامحدودی خلق و نابود کرده است. این چرخه دوباره آغاز میشود: خاکستر ها، شیشه، خانهای جدید، مادری جدید !“
چرا ؟!
آرونوفسکی توضیح میدهد:“فکر میکنم این حرف را هوبرت سلبی جونیور، نویسنده مرثیهای برای یک رویا، گفت که ،برای دیدن نور، باید درون تاریکی را نگاه کرد،. بسیار مهم است که انعکاس این فیلم را در زندگی خود ببینیم و فکر کنیم که واقعاً در دنیا چه میگذرد تا بتوانیم روند زندگیمان را تغییر دهیم.“
[…] مادر! […]