فیلم “من، تانیا” علاوه بر اینکه توانسته فساد های اخلاقی شخصیت مورد بحثش (در تیتر فیلم) را به نمایش بگذارد، انسانی را برای ما به تصویر میکشد که آنقدر ها هم که فکرش را میکردیم، خبیث نیست. این فیلم که ساختهی “کریگ گیلپسی” است مارا با یکی از ورزشکاران خلافکار نیمهی اول سال ۱۹۹۴ آشنا میکند و به او اجازه میدهد بالاخره حرف خودش را با تماشاگران بزند. بعد از اینکه فیلمهای متعددی لذت نقش اول بودن را از مارگوت روبی ربودند ، لذت و هیجان در چهرهی او بخاطر بازی در نقش جوانی های تانیا هاردینگ تا حال حاضر و دوران بازنشستگی او، حتی زیر این گریم و آرایش سنگین هم مشخص است. فیلم شاد و رنگارنگ گیلسپی به وضوح اهداف تجاریای را در خود گنجانده است و شاید همین امر او را از ساخت فیلمی مانند “لارس و دختر واقعی” (Lars and the Real Gril)، فیلمی که باعث شناخته شدن این کارگردان در دنیای سینِما شد، بازداشته است. اما در هر صورت این فیلم میتواند تلاش قابل قبولی از او به حساب بیاید.
بر خلاف عنوان فیلم (من، تانیا)، فیلمنامه (نوشته شده توسط استیون راجرز) با آزادی تمام به شخصیتهای جانبی هم میپردازد. برای مثال در هنگام شروع فیلم و کارت هایی که برای معرفی بازیگران نمایش داده میشود اسامی متعددی را شاهد هستیم که درواقع از ابتدا تا اواسط فیلم را اِشغال کردهاند. این اسامی بدین شرح است: “جف گیلولی”، همسر سابق اسکیتباز مذکور (با بازی سباستین استان، شخصیتی به شکل مضحک احمقانه)، مادر، لاوونا گولدن (با بازی الیسون جانی)، مربی اسکیت، “دیان رالینسون (با بازی جولیان نیکولسن)، محافظ شخصی، “شاون اشکارت” (با بازی پاول والتر هاسر). با نگاهی به این لیست کاملاً ناامید میشویم؛ متأسفانه مهارت در بین آنها به شکل برابری تقسیم نشده است. اما هرکدام از آنها بهترین بازی خود را به نمایش میگذارند و حتی “راولینسون” نیز که در هنگام جوانی هاردینگ به او میگوید لباسهای تمیز و مرتب بپوشد نیز به شکل مناسبی در نقش خویش جا افتاده است.
بهتر است همین حالا یک مسأله را درمورد فیلم من، تانیا روشن و واضح توضیح دهم: اگرچه این فیلم وسیلهی پیشرفت خوبی برای مارگوت روبی محسوب میشود اما فیلمسازان این اثر آنقدر هشیار بودند که به مادر هاردینگ نیز اجازه رشد و تکامل را به میزان مناسب بدهند و او به هر میزان که میخواهد فیلم را به خود اختصاص میدهد. (در یکی از صحنههایی که به فروپاشی ازدواج هاردینگ پرداخته میشود، مادر او (گولدن) از ناکجا پیدا شده و به شکایت میگوید که لحظات زیادی از آخرین حضور او در فیلمنامه میگذرد ! همانطور که مشخص است، مادر او موجود نه چندان دوست داشتنیایست که وقتی از استعداد دخترش آگاه میشود، نمیخواهد حتی یک لحظه او را تنها بگذارد. تا آخرین اسکناس خود را خرج کلاسهای اسکیت دخترش میکند (تا جایی که ما میبینیم کسی از او حتی درخواست پول هم نمیکند) و هیچگاه نمیگذارد دخترش حتی یک جلسه را هم از دست بدهد.
بخوانید: لیدی برد (Lady Bird) رکورد داستان اسباب بازی ها را شکست !!
او حتی دخترش را کتک میزند، البته جلوی دوربین این موضوع را انکار میکند، که متأسفانه او را برای کتک خوردن از گیلولی آمادهتر میکند. (بعضی از مخاطبین بخاطر استفاده از خشونت های خانگی به عنوان عنصر طنز ناخشنود هستند اما باید در نظر داشت که این موضوع درواقع یکی دیگر از حقایق تلخ زندگی روزمرهی انسان هاست) گیلولی هم خشونت خود را علیه همسرش، درست همانند مادر، انکار میکند. همانطور که به میانهی فیلم و شروع زندگی مشترک این زوج میرسیم، گویندهای به مراتب از حقایق متضاد با داستان شرح داده شده میگوید و این را مستقیماً با تماشاگران در میان میگذارد.
به راستی که فیلم هیچگاه داستان را از یک زاویه که حقیقت محض باشد به نمایش نمیگذارد و تصمیم با مخاطب است که حرفهای چه کسی را باور کند. تقریباً هر شخصیتی در صحنهای از فیلم داستانی را بازگو میکند که به شکل دیگری به تصویر کشیده شده است ! شاید این تضاد با حقیقت به ما یاد بدهد که به داستانپردازی در نیمهی دوم فیلم شک کنیم، اما هنگامی که به اصل موضوع میرسیم (آن اتفاق معروف!) اصلاً چیزی که انتظارش را داشتیم نمیبینیم.
روبی و البته فیلمنامه به مراتب تصویر دختری ۱۵ ساله را به نمایش میگذارند که در محیطی نامناسب رشد میکند و علاوه بر تعمیر موتور خودرو ها و تکهتکه کردن چوب، علاقه وافری به اسکیت بازی روی یخ دارد. او از یادآوری اولین بوسهاش از گیلولی هراس دارد؛ اما در تعریف کردن صحنهای که داوران یک رقابت اسکیت بازی به او نمرهی مناسب ندادند، هیچ ابایی ندارد.
مشکل داوران کاملاً واضح است؛ آنها به دنبال دختری کامل با حالتی به مانند رقاص های باله میگردند که به عنوان یک بت به مردم نشان دهند. آنها دختری نوجوان را نمیخواهند که لباسهای دستساز خودش را میپوشد و رقص های متفاوت انجام میدهد ! اما انگار دنیا میداند که باید خودش را برای اولین زن آمریکایی که توانسته چرخش ۳-پره را اجرا کند، آماده کند و البته او به زودی حد و مرز های المپیک را نیز مشخص میکند !
در مجموع، گیلسپی طوری کارگردانیاش را انجام میدهد که انگار به دنبال بازسازی فیلم Goodfellas است. دوربین او هیچگاه استراحت نمیکند؛ حتی وقتی که هاردینگ خود را بر روی یخ ها از اینور به آنور میکشد.
به طرز شگفتآوری، شور و هیجان “من، تانیا” هنگام رسیدن به بخش جنایت های واقعی فروکش میکند. کسانی که اخبار عجیب و غریب را از تلویزیون باور نمیکنند (مثل این خبر که هاردینگ آلت شوهرش را قطع کرده است)، قطعاً پس از دیدن صحنهی آسیبدیدگی رقیب هاردینگ در المپیک زمستانی سال ۱۹۹۴ شوکه خواهند شد. درواقع شاید با جستجویی سطحی نیز بتوان دریافت که موضوع مورد بحث در فیلم من، تانیا دقیقاً آن چیزی نیست که اتفاق افتاده است.
اما من، تانیا به شکل مناسبی از زبان افراد مختلف روایت میشود و با این کار، دیدگاه هر فرد و ادعاهای او مورد بررسی قرار میگیرند. این زن که تقریباً همه او را گناهکار خطاب میکنند شاید نتیجهی یک دوران نوجوانی تلخ و انتخاب اشتباه همسر باشد. هاردینگ یک استعداد ناب داشت و برای رشد، پرورش و نمایش آن مستعد هرکاری بود. او دست کم گرفته شده، تحقیر و کتک زده شده بود و مدت کوتاهی نیز از بزرگسالیاش را به سرگرم کردن غریبههایی میپرداخت که از دیدن کارهای خارقالعادهاش لذت میبردند. کاش که آن لحظات پرغرور و افتخار او با تمام اتفاقات بعدش نابود نشده بود.
شرکت های تولید کننده: کلابههاوس پیکچرز (Clubhouse Pictures) و لاکیچاپ اینترتینمنت (LuckyChap Entertainment)
توزیعکننده: میرامکس (Miramax)
بازیگران: مارگوت روبی، سباستین استن، الیسون جانی، پاول والتر هاوسر، جولیان نیکولسن، بابی کاناوال، مکنا گریس
کارگردان: کریگ گیلسپی
فیلمنامه نویس: استیون راجرز
تولید کنندگان: برایان آنکلس، آویو گیلادی، وینس هولدن، تابی هیل، کریگ گیلسپی، زان دوین، روزان کورنبرگ
مدیر فیلمبرداری: نیکولاس کاراکاتسانیس
طراح تولید: جید هیلی
طراح لباس: جنیفر جانسون
ویرایشگر: تاتیانا اس. رایگل
آهنگساز: پیتر ناشل
کارگردان های تیم بازیگری: ماری ورنیو، لینزی براون
محل اکران: فستیوال بینالمللی فیلم تورنتو (ارائه های خاص)
مرکز فروش: سیرا/افینیتی
بخوانید: نقد و بررسی فیلم پست (The Post): شاهکار استیون اسپیلبرگ
[…] بخوانید: نقد و بررسی فیلم “من، تانیا” […]