مردی به نام اوه یک فیلم کمدی–ملودرام ساده و خوش بیان اروپایی است که با سبک و گونه ی فیلمسازی هالیوود ساخته شده است. این اثر کاملا خطی و روان آدمی را کاملا به یاد کمدی کلاسیک های زمان دور می اندازد. فیلمهایی همچون آپارتمان، عشق در بعد از ظهر و حتی آثار ژاک تاتی.
مردی به نام اوه در مورد پیرمردی کسل کننده و بهانه گیری است با همین نام. مردی که به تازگی همسرش را از دست داده و در یک شهرک کوچک در کشور سوئد زندگی می کند. او برای ادامه زندگی پس از مرگ همسرش دیگر امیدی به زیست ندارد و هر روز به فکر راحت کردن خود می باشد. اما در این بین افراد تازه وارد و جوان شهرک، نظم ساختاری و زندگی روتین اوه را برهم می زنند که این موضوع عامل خشم و عصبانیت روز افزون اوست.
اساسآ اگر به سنت فیلمسازی کلاسیک فلش بکی بزنیم، در میابیم که خط داستانی در این آثار بر سیر یک روایت ساده با پرسناژهای مختصر جریان دارد. زندگی هایی کاملا رئالیستی با فراز و نشیب هایش که تضادها را بیشتر نشانه می گیرد. مردی به نام اوه هم در مورد این تضادهاست. تقابل نسل جدید و سبک زندگی شان با نسل پیر و فرتوت که به گوشه ای تنها پناه برده و حوصله ی هیچکس را هم ندارد. نسلی که با سختی ها دست و پنجه نرم می کرد اما امروز شاهد تنبلی و از کار افتادن نسل مدرن است.
بخوانید: نقد و بررسی فیلم چشمه؛ شاهکار فلسفی آرنوفسکی
فیلمساز شروع اثرش را با یک آکسیون بسیار جذاب استارت می زند. اوه می خواهد خودکشی کند اما در بار اول و دوم در میانه ی راه شاهد تجاوز به حریم شخصیاش است و اینکار او را به خشم می آورد و مرگ را کمی به وقت اضافه می سپارد. خانوادهای ایرانی به همسایگشاش نقل مکان کرده و در بدو آشنایی، با برهم زدن نظم ساختاری زندگی اوه، یک تضاد را برای وی ایجاد می کنند. تضادی که آرامش مستهلک پیرمرد نچسب ما را بهم می زند و اولین قدم در راستای تغییر پرسناژ از ساحت تک بعدیاش می باشد. اما در دیاگرام کلی ژانر کمدی معرفی و ساخت پرسناژ اهمیت ویژه ای دارد، بخصوص اینکه این امر وابسته به پیرنگ و خط روایی کلاسیک باشد. فیلمساز برای بهینه سازی پرسناژ اوه از یک ترفند قدیمی و کارساز استفاده می نماید و آن ساختار فلش بک و ایجاد حس نوستالژیک است. اوه پس از اینکه محیطش را امن کرده، با خیال راحت به سراغ مرگ می رود. گفته می شود وقتی انسان در تعلیق بین مردن و زندگی قرار می گیرد تمامی آنچه که در گذشته داشته است، در عرض چند ثانیه در ذهنش تداعی می شود. حال فیلمساز با این آکسیون گریزی می زند به گذشته ی پرسناژش تا مخاطب، او را بهتر بشناسد و درگیری وی را درک نماید. همانطور که در سکانس های فلش بک مردی به نام اوه شاهد آن هستیم، اوه در جوانی زندگی پر فراز و نشیبی داشته که ضلع مستحکم فراز مهم دوران شکل گیری شخصیتش، پدر او بوده است. پدری محکم و استوار که در نبود مادر، فرزند پسرش را بزرگ می کند و تا انتها هم آینده ی بچه اش برای وی مهم است. اما یک اتفاق پدر را از اوه جدا می کند. در کلیت زندگی پرسناژ اصلی فیلم، دو تصادف نقش اصلی در دو پرده ی فیلم را بازی می نماید. یکی تصادف و کشته شدن پدر و دیگری فلج شدن همسر او و مردن بچه ای که تا به آخر از داشتنش سهمی ندارد. حال در این بین با مردن تنها یار همیشگی و عشق زندگی اش، اوه دیگر امید و وابستگی ای به دنیا ندارد و می خواهد دور باطل تکرار را به دست خود قیچی کند. اما آکسیون های دراماتیک فیلم که با امر خودکشی شوخی کرده و آن را به هجو می کشد، امیدی الساقی را به اوه می دهد و آن وراد شدن همان همسایه ی ایرانی است. فیلمساز به زیبایی هر چه تمام تر سبک و گونه ی زندگی دو طیف از خانواده را در مقابل هم می گذارد. خانواده ای شرقی که گرمای رابطه میانشان بسیار مهم است و خانواده ی غربی که در پیری، تنها و تک افتاده می شوند. حال این تضادها با تسامحی دراماتیک، آرام آرام وارد تغییر فاز موضع فیلم شده و با شوخی هایش و ساخت صحنه های ملودرام در ساحت نوستالژی، یک اتمسفر مفرح را به وجود می آورد. اوه ای که هیچ وقت فرزندی نداشته، اکنون باید نقش یک پدرخوانده را بازی کند. پدری که هم باید در کنار دختر خوانده اش باشد و هم دل نوه های الساقی اش را شاد کند. این رویه با یک خط متمرکز، درام را در شخصیت سازی اثر رو به جلو برده و فضا را طوری از سردی در می آورد که مخاطب هم با همذات پنداری با وضعیت جدید، گرمای خانواده را احساس می کند.
مردی به نام اوه در ساحت فرم هم به اندازه ی مضمونی که طرح کرده، حرفش را با زبان تصویر می زند. فیلمساز به درستی در شروع اثر با فرم خود، اتمسفر سرد و بی روح درام های سوئدی را می سازد. همچون کاری که برگمان در آثارش می کرد. استفاده از دکوپاژی منظم و با قاعده که فضای شهرک را در آورده و خصوصیات پرسناژ فیلم با فرم، به اثر وجهه ای تماتیک می دهد. حتی فیلمساز در اواسط کار پس از استفاده از جامپ کات های مکرر و شات های کوتاه، یک سکانس عالی در حدود ۲ دقیقه با تکنیک برداشت بلند می گیرد. سکانسی که دوربین در نمایی تعقیبی رو به عقب تراولینگ کرده و اوه و پروانه در حال حرف زدن در مورد یک اتفاق مضحک هستند و آنجا بیننده برای نخستین بار لبخنده پیرمرد عبوس را می بیند و این برداشت بلند کار خود را در یک نمای خوب انجام می دهد.
اما فیلم در پایان بندی بر خلاف انتظار، با پایان خوش تمام نمی شود و نکته ی مهم اثر همینجاست. یعنی فیلمساز با اینکه با فضای ملودرام دسته و پنجه نرم کرده ولی فیلمش را با سانتی مانتالیسم شعاری و کلیشه ای نمی بندد و اوه در کمال سکوت و آرامش، پس از آخرین تجربه ی خوش زندگی اش، در خانه بر روی تخت می میرد و به آرزوی اولیه اش که پیوستن به سونیا(همسرش) بود می رسد.
کارگردان: هانس هولم
امتیاز: ۷٫۵ / ۱۰
بخوانید: نقد و بررسی فیلم لیدی برد؛ داستانی زیبا از یک نوجوان
نظر شما چیست؟