ریو براوو فیلمی عظیم و بزرگ از کارگردان صاحب سبک آمریکایی، هاوارد هاکس است. فیلمی که همچون گوهری گرانبها در ژانر وسترن می درخشد و شکوه آن به اندازه ی تمامی آثار فیلمسازش می باشد، چون می توان گفت که این فیلم، بهترین اثر هاکس است. فیلمی کامل، سرپا و به سبک خودش سرگرم کننده، تا جایی که بیننده را در زمان طولانی اش بر روی صندلی میخکوب می کند و در پس نمایش درام اغواگرش، هم شخصیت می سازد و هم فیلمساز کار بلدی اش را در اجرای فرم و میزانسن به رخ ما می کشد.
شروع فیلم از دل حادثه ای کلید می خورد که در شرف رخ دادن است و در همان چند دقیقه ی ابتدایی، فیلمساز شخصیت مثبت و در کنارش پرسناژ خاکستری و در ادامه با چند اکت کوچک، آنتاگونیست ماجرا را فقط و فقط در مقدمه ای حدود چهار دقیقه، آن هم بدون دیالوگ، برای مخاطب معرفی می کند. مقدمه ای که می توان آن را بسیار عالی و شکوهمند توصیف کرد و همین موضوع حساب کار را به دست تماشاگر می دهد که قرار است یک اثر سرپا و استخوان دار ببیند. کارگردان در شروع قصه با فرم و بخصوص میزانسن، با تماشاگرش صحبت می کند. همین امر نشان می دهد که با فرم درست و اجرای میزانسن می توان حتی بدون دیالوگ از دل یک فیلم ناطق و رنگی، هم پرسناژ معرفی کرد و هم ریتم و ضرباهنگ قصه را استارت زد. بدون اغراق می توان همین چند دقیقه ی آغازین را کلاس درس هاکس دانست. چون او با تبحری خاص و در همان اولین نما از کلانتر(جان وین)، قهرمان با وقار قصه را معرفی می کند. یعنی همانجایی که چنس لگدی به کوزه ی مسی می زند و دود(دین مارتین) خم می شود تا سکه را بردارد سپس در شات بعدی یک نمای مدیوم کلوز از کلانتر را از نقطه ی دید دود می بینیم که همین نما، معرف کلانتر با جربزه، دلسوز و خشن ماست.
بخوانید: نقد و بررسی فیلم شیرین؛ شاهکار عباس کیارستمی !
داستان فیلم در شهری به نام ریو براوو می گذرد که ناگهان در شبی، درگیری ای بین معاون الکلی کلانتر، خود کلانتر و یکی از گردن کلفت های شهر بنام جو برودت رخ می دهد که در این بین، جو یک فرد بی گناه را به قتل می رساند و سپس کلانتر وی را بازداشت نموده و از آن به بعد باید تا زمانی که مارشال ایالتی به ریو براوو برسد، به کمک دو دستیارش، که یکی الکلی است(دود) و دیگری پیرمردی چلاق (استامپی)، از کلانتری محافظت کنند تا افراد تبهکار و برادر جو برای آزادسازی وی به انجا یورش نبرند.پیچش دراماتیک و روابط پیچیده ی شخصیت ها در روایت به ظاهر ساده ی فیلم، یک فضای کاملآ رئال را به وجود می آورد و با اکت ها و اضافه شدن تیپ ها و شخصیت های فرعی، درام فیلم به شکلی منسجم و منظم در پس فرمی استادانه، شکل گرفته و همین امر باعث می شود که تماشاگر لحظه ای خسته نشود. فیلمساز در حول روایت قصه اش به سراغ آدمها می رود و شخصیت ها را فدای پیرنگ نمی کند چون ریو براوو فیلم شخصیت هاست.
پرسناژهایی که در موقعیتی خفقان آور و سنگین قرار گرفته اند و در این بین با مشکلات فردی هم دست و پنجه نرم می کنند. دو فرد اصلی ماجرا دود(معاون) و چنس(کلانتر) هستند که با بودن سه شخصیت محوری یعنی یک زن، پیرمردی شوخ و جوانی هفتیرکش، تاثیر گذاری درام حول آنها چرخیده و اکت هایشان، ریتم و ضرباهنگ فرم را تشکیل می دهد. فیلم گاهی به طور مجزا و گاهی هم به طور پیچیده، تک تک به سراغ این شخصیت ها می رود، به خصوص پرسناژ دود و چنس. دود یک جوان شکست خورده در عشق است که به دلیل بحران روحی و روانی اش، پناه به الکل برده و به نوعی منیت و فردیتش را در پس لاابالی گری و مسئولیت گریزی، از دست داده است. اما با تصمیم جدی کلانتر برای نجات دادنش از آن منجلاب، موافقت کرده و وارد قصه ای می شود که فرصت آن را دارد تا بار دیگر تجربه و وجودش را برای مردم ریو براوو ثابت نماید. هاکس در گفتگویی در پیرامون این فیلم گفته است که ریو براوو اساسآ فیلم دود می باشد. یعنی محوریت اصلی فیلم بر دور دود دوران دارد و هدف اصلی، بازگشت او به زندگی ای دوباره در سایه ی مردانگی و شجاعت رقم می خورد.
به نوعی می توان گفت که هاکس درست می گوید چون از ابتدا تا انتها، درام خطی فیلم بر حول ضعف دود آغاز گردیده و توامان با به نمایش گذاشتن روند تکاملی وی به سمت باز پس گیری موقعیت قبلی اش، ادامه دارد تا سر آخر او را به رستگاری برساند. اما دود بدون وجود چنس به این موفقیت نخواهد رسید چون اهرم اصلی ماجرا پرسناژ کلانتر است. شخصیت آشنا و استوار ژانر وسترن که با وجودش یک انسجام درونی به اثر تزریق شده و اکت هایش، هم بار روایی را می سازد و هم ساختمان درام را شکل می دهد. چنس دقیقآ همان فردی است که ریو براوو به او نیاز دارد. فردی با اصول، نیمچه خشن ولی از درون مهربان و دارای وقاری که حس اعتماد را در سایه ی بودنش، می توان لمس نمود. اما همین مرد قدرت مند ما، بدون ضعف هم نیست چون تنهایی، انسان را از درون ضعیف می کند و فیلمساز برای نشان دادن آسیب تنهایی، مکمل زن مسافر را در کنارش قرار می دهد تا چنس کمی به خودش بیاید و لحظه ای نگران تنهایی خودش باشد.
اما با وجود چنین پرسناژهایی در بطن روایت اثر، نباید شخصیت فوق العاده ی استامپی(والتر برنان) را فراموش کرد. شخصیتی که به شدت به قصه بار کمیک می دهد و بودنش تماشاگر را خسته نمی کند بلکه برعکس، مخاطب از شوخی های به جای او که لوده هم نیست لذت می برد و اصطلاحآ بار سنگین درام با بودن استامپی است که تخلیه شده و بار دیگر ریتم، شروع به حرکت کردن می کند. ریتمی که ضرباهنگش در بین رابطه ها نوسان پیدا کرده و دم به دم به شخصیت های گوناگون به صورت پینگ پنگی تقسیم می شود تا اینکه به پایان پر از حادثه و صحنه های تیراندازی برسد.
در پایان باید اضافه کرد که ریو براوو یکی از کاملترین آثار هاوارد هاکس است و یک وسترن کامل و به شدت خوب. فیلمی که می توان به جرآت گفت جزوء پنج فیلم ماندگار این ژانر محسوب می شود و برای مخاطب هم سرگرمی دارد و هم هنر، هنری که در پس نمایش خیره کننده ی فرم و میزانسن رخ می دهد و نهایتآ به خلق محتوای دلنشین و اصولی ختم می گردد.
کارگردان: هاوارد هاکس
امتیاز: ۱۰/۹
بحوانید: نقد و بررسی فیلم مردی به نام اوه (A Man Called Ove)
نظر شما چیست؟