در مورد “صاعقه سیاه” هیچ چیز تکراری و حتی آشنایی به چشم نمیخورد. این اولین امتیاز مثبت این سریال است. سریالی که از شبکه CW پخش میشود اما مانند هیچکدام از سریالهای دیگر این شبکه نیست، نه فقط به این دلیل که بازیگر نقش اول آن سیاهپوست است. سریالی مربوط به یک ابرقهرمان که اول به شخصیت میپردازد و سپس به سراغ نیروهای خارقالعاده او میرود. داستان این سریال پیرامون یک جوان خام نیست که ناگهان نیروهایی عجیب بدست میآورد، بلکه راجع به مردی است با تجربه و سن کافی که حتی میتواند جای پدر آنها باشد. توصیه میکنیم پس از خواندن این مقاله، به لیست سریال هایی که در سال ۲۰۱۸ تولیدشان متوقف خواهد شد نیز سری بزنید تا وقتتان زیاد هدر نشود !
“صاعقه سیاه” بر “جفرسون پیرس” (با بازی فوق گیرای کرس ویلیامز) تمرکز میکند، یک پارتیزان بازنشسته. برقراری تعادل میان یک ابرقهرمان بودن و حفاظت و رسیدگی به خانواده، مشکلی بود که همسرش، “لین” (کریستین آدامز) نمیتوانست با آن کنار بیاید، جفرسون اغلب زخمی، خسته و با بدنی پر از خون به خانه باز میگشت و حتی این احتمال وجود داشت که اصلا بازنگردد. این نوع زندگی برای لین بسیار سخت بود، از اینرو او تصمیم گرفت دیگر به آن ادامه ندهد. خانواده از هم پاشید و باعث شد جفرسون تصمیم بگیرد قهرمان بودن را کنار گذاشته و در مدیریت یک دبیرستان وظیفه خودش در تغییر زندگی مردم را به انجام برساند، حداقل تلاش میکرد تا اینگونه به خود القا کند که این تصمیمی بهتر از “صاعقه سیاه” بودن است.
بخوانید: ۵ دلیل افت عجیب سریال تئوری بیگ بنگ !
این سریال که توسط “مارا براک آکیل” و “سالیم آکیل” ساخته شده است، به زندگی جفرسون میپردازد، البته به عنوان بخشی از یک داستان بسیار بزرگتر. داستان از آنجا شروع میشود که دختر جفرسون، “آنیسا” (با بازی نافسا ویلیامز) که یک دانشجوی پزشکی و البته معلم همان دبیرستان نیز هست، در یک تظاهرات شرکت میکند که کمی خشونتآمیز شده و در نهایت باعث دستگیر شدن او میگردد. جفرسون نیز در راه مراسم جمع آوری کمک مالی برای مدرسه، به اداره پلیس برده میشود، آن هم برای سومین بار متوالی در یک ماه، به اتهام دزدی که آن هم در واقع پاپوش است. اما او خونسردانه پلیس را به چالش میکشد: “مطمئنم باز هم دزد یک مرد سیاهپوست، با کت شلوار و کروات بود که با یک ولوو گریخت؟” این اولین بار نیست که او بدون آنکه جرمی مرتکب شده باشد، بازخواست میشود. در اولین فرصت دخترانش تلفنهای همراهشان را بیرون آورده و مشغول فیلمبرداری میشوند. چشمهای جفرسون برق میزند، و درونش محل تقابل دو بعد وجودی او میشود، زندگی عادی او به عنوان جفرسون، و زندگیاش به عنوان “صاعقه سیاه”، تقابل میان ایستادن در مقابل زورگویی پلیس و یا صبور بودن و کنارآمدن با شرایط سخت. در نهایت او فقط میگوید شلیک نکنید.
“صاعقه سیاه” سریالی سرشار از پیچیدگیهای مختلف است. در همان ابتدا ما را با دنیایی کامل در شهر “فریلند” آشنا میکند، در حالی که به آرامش شروع به معرفی افراد و داستانهایشان میکند، افرادی که به نظر میرسد سالهاست یکدیگر را میشناسند. “صاعقه سیاه” نیز گاه بسیار گرم است، مثلا هنگامی که در آغوش خانوادهاش باشد، و گاه بسیار سرد است، مثلا هنگام مبارزه با خلافکاران گروه ۱۰۰ . این سریال به دنبال مبارزات بیهدف با مردانی که صورتشان پوشیده است، نیست؛ شاید تیراندازی و خشونت کمی زیاد باشد، اما همه با هدف دنبال میشود. شاید در خیابانهای فریلند، زندگی بسیار ارزان باشد، اما برای “صاعقه سیاه”، مرگ افراد بسیار گران تمام میشود.
دو قسمتی که تا الان پخش شدهاند، بیشتر به تلاش جفرسون برای مقابله با خشونت در جامعه، میپردازد. پلیس تقریبا تسلیم شده است، اما دوست کارآگاه جفرسون، “هندرسون” (دیمون گاپتون)، فردی است که تمام زندگیاش را وقف عدالت کرده است. این سریال پر است از آدمهایی که فکر میکنند مسیر درستی برای کمک به جامعه انتخاب کردهاند، از جفرسون و هندرسون گرفته، تا حتی “لالا”، که توزیع کننده مواد مخدر است. مثلا او را زمانی که مشغول ادب کردن یک دانش آموز است و با او دست میدهد، میبینیم که به آن دانش آموز یادآوری میکند که دارد زمان باارزشش را با تلفن همراهش تلف میکند، درحالی که باید به پسرهای خوشتیب سفیدپوستی که الان دارند برای اداره دنیا آماده میشوند، مواد بفروشد. او همواره مسیری متفاوت از جفرسون دارد، شاید برای او احترام قائل باشد، اما میان دوستانش او را همواره مسخره میکند.
همه اینها در آهنگ آغازین سریال خلاصه شده است: من یک ابرقهرمان دیدم، او سیاه بود، او در خیابانها اعلام میکرد، صاعقه سیاه بازگشته است.
در این سریال، مسابقهای بزرگ در محوریت قرار گرفته است، و سیاست هیچکس فریبندهتر از “توبیس ویل” (با بازی ماروین جونز) رهبر اسرارآمیز گروه ۱۰۰ نیست. توبیس و جفرسون، گذشتهای سخت و طولانی دارند و جالبترین نکته نیز اینجاست که دارودسته توبیس که مردی سیاهپوست و خشن است، مردانی سفیدپوست هستند. لالا در یکی از صحنهها به او میگوید: “رئیس شما جدا خیلی از سیاهپوستها متنفرید.” او جواب میدهد: “من عاشق سیاهپوستان هستم. اما شما به گونهای با ما رفتار میکنید که انگار بردههای تازه آزاد شده هستیم.”
هنگامی که سریال “لوک کیج” (Luke Cage) اولین بار از نتفلیکس پخش شد، فرصتی بود تا برای اولین بار یک قهرمان سیاه پوست را در تلویزیونی که پر از سفیدها است، ببینیم. سریالی که به وعدهاش در همان قسمتهای اندک عمل کرد، اما آنطور که باید، هدفی را که داشت محقق نساخت. این سریال همچون دیگر سریالهای مارول در شبکه نتفلیکس، بسیار سطحی به نظر رسید، بسیار طولانی و کند بود و همه تمرکز آن بر شخصیتی بود که دوست نداشت یک قهرمان باشد.
دوران، دوران دنیای دیسی است. از آنجا که به شخصه تنها دو قسمت از “صاعقه سیاه” را تماشا کردهام، غیرممکن است که بتوانم بگویم آیا قرار است با همان کیفیت عالی ساعات اولیه ادامه دهند یا خیر، اما این را با اطمینان میگویم که حداقل با توجه به همان دو قسمت، بسیار به این موضوع امیدوارم. فیلمنامه مارا آکیل و سالیم آکیل بسیار دقیق و حساب شده است و به طور کلی این اثر سبک مخصوص به خودش را دارد که آن را به این شکل در هیچ سریال یا فیلم دیگری ندیدهاید. با سریالی مواجه هستیم که میداند چه قرار است بگوید و میداند آن را چگونه بگوید. از موسیقی متن آن، تا کارگردانیاش، و به طور کلی جهت پیشروی داستان، طراحی صحنه و لباسها (خصوصا مغازه زیبای خیاطی به نام گامبی که از دوستان قدیمی جفرسون است) و ارتباط گیری با محیط، همگی به خوبی نشان میدهند سریال به خوبی میداند چگونه باید پیش برود.
“صاعقه سیاه” تعادل میان دو بعد ابرقهرمانانه و خانواده محورش را با سیاست و دقت بسیاری برقرار میکند. خوشبختانه به اندازه کافی در آن طنز نیز به کار رفته است و شخصیتها از آرامش بسیار خوبی برخوردار هستند. داستان شاید همچون دیگر سریالهای CW کمی سریع پیش میرود و جفرسون نیز قرار نیست برای همیشه با حس استفاده مجدد از نیروهایش مبارزه کند، چیزی که همسر سابقش آن را اعتیاد مینامید. سریال نیز تاکیدی بر روی این قسمت از داستان ندارد، و این به نوعی باعث میشود نیروهای جفرسون در اولویتهای آخر سریال به نظر برسند.
یکی از نقاط قوت این سریال این واقعیت است که دختر کوچکتر جفرسون، “جنیفر” (شینا آن مککلن)، کسی است که سرکشی نوجوانانهاش باعث بازگشت “صاعقه سیاه” میشود. عطش او برای نزدیک شدن به یکی از اعضای باند ۱۰۰، همچون تکه برفی است که بهمنی عظیم از عواقب را به همراه دارد، دو ساعت اول این سریال اینگونه پر از داستان است و این بسیار عالی است. اما در حالی که آنیسا و جنفیر هردو به پدرشان نیاز دارند تا آنها را نجات دهد، حتی با وجود ندانستن هویت واقعی او، آنها هردو بسیار قوی هستند و میتوانند بر قدرت و مهارت خودشان تکیه کنند، شاید حتی روزی خودشان قهرمانانی بزرگ شوند. مانند هر سریال و فیلم ابرقهرمانانهای دیگر، تاثیر سرنوشت بر خانواده پیرس مشهود است. جفرسون در یکی از صحنهها به گامبی گفت: “من به دنبال نجات این شهر نیستم، به دنبال نجات خانوادهام هستم.” هرچند که این هدف ممکن است خیلی طولانی مدت همراه او نباشد. هنگامی که جفرسون در هویت “صاعقه سیاه” است، او هم با خلافکاران و مجرمان مبارزه میکند، هم امید را در دل مردم شهرش زنده میکند، درست همانطور که هنگامی که به دنیال یک خلافکار بود، یک مرد سر راه با او احوال پرسیای گرم و صمیمی داشت و او را رفیقش خطاب کرد؛ حرکتی مثبت، پیروزمندانه، پیچیده و البته خفن!
نظر شما چیست؟