ژانر دفاع مقدس در کشور ما با ژانر جنگی فاصله گرفته و الان به دو مقوله نسبتا جدا تقسیم شدند. در فیلم های جنگی شاهد صحنههای اکشن و دلاوریهای سربازان هستیم و در فیلمهای نوع اول که چند سالیست در سینما بیشتر با آنها مواجه هستیم، جنگ را از زاویههای دیگری میبینیم که پیش از این درباره آن صحبت نشده بود. فیلم «سرو زیر آب» هم در این دسته از فیلمها قرار میگیرد و با اینکه داستان در بحبوحه جنگ هشت ساله رخ میدهد اما موضوع اصلی یک نکته تقریبا فراموش شده است: شهدای گمنام.
سوژه سرو زیر آب به سراغ مساله حساسی رفته و درباره پشت پرده پادگانها و سربازانی میگوید که جدا از جنگ تک به تک با دشمنان، در مرکزی مشغول جمع آوری پیکرها هستند و آنها را شناسایی میکنند، کار این گروه بیشتر شبیه کارآگاهان میدان جنگ است تا سربازان و بسیار سخت. پیکرهایی کاملا سوخته، بی پلاک که حتی نمیتوان از آنها انگشت نگاری کرد به پایگاه آورده میشوند و این سربازان وظیفه دارند تا بتوانند آنها را به هر طریقی که شده شناسایی کنند. مادران و پدران چشم به انتظار فرزندانشان از سرتاسر ایران به سمت این پایگاهها روانه میشوند تا بلکه بتوانند خبری، پیکری و یا حتی تکهای از فرزند خود را داشته باشند تا بر آن سوگواری کنند. در این میان سربازی وجود دارد که باور دارد باید داغ این خانوادهها را هرجور شده تسکین داد و گاهی پیکری بینام و نشان را که چند صباحیست خبری از هویت او نیست به این خانوادهها به عنوان فرزند شهید خود میدهد. این کار او با اینکه مخالفان بسیاری در میان بچههای پایگاه و علی الخصوص فرمانده دارد ولی از نظر او ضروریست و «باید هوای این زندهها را داشت.»
همین چند خط غم درون بطن فیلم را نشان میدهد و سرو زیر آب هم دقیقا چنین فیلمی است، اثری که فارغ از هر باور سیاسی و دینی و فکری، میتواند احساسات تمام تماشاگران را برانگیزد. فیلم به هیچ وجه حالتی شعارگونه و یا حتی مذهبی شدیدی ندارد و حتی اسامی و چهره سربازان و سرگردهای داخل فیلم، شبیه هیچ فیلم دفاع مقدس دیگری نیست. سرگردی شش تیغ با نام پوشیاس و یا سربازانی با اسامی جهانبخش، گودرز، بهرام و جهانگیر همگی دال بر این موضوع هستند که فیلمساز نخواسته صرفا روایت کننده قهرمانانی بسیجی باشد. کارگردان پا را فراتر گذاشته و با وارد کردن خاندانی زرتشتی که شهیدی در راه ایران دادهاند و به دنبال پیکر پسرشان هستند، عملا فیلم را از کلیشههای تکراری دیگر فیلمهای دفاع مقدسی رهانیده است.
با فیلمنامه سادهای روبرو نیستیم و قصههای فرعی درون فیلم که برخیشان در چند خط روایت میشوند (مثل دلبستگی برادر شهید روستا به زن برادرش) به جذابیت فیلم افزوده است. این قصه پر از پیچیدگی های روایی و قصه های از هم جدای به هم مرتبط است و حفظ انسجام بین اینها نیاز به تمرکز و تحقیق بالایی دارد. که خوشبختانه انسجام در فیلم حفظ شده و مخاطب لحظهای از فیلم جدا نمیشود و پیرنگ اصلی داستان را از دست نمیدهد. روایت فیلم خود به خود بسیار غم انگیز است و موسیقی نه چندان جالب و محزون روی سکانس ها تلاش زمختی است برای درآوردن اشک مخاطب. از این قبیل اقدامات و اصرار و تأکید برای ملودراماتیزه کردن بیش از حد فیلم زیاد به چشم می آید و کارگردان با وجود سوژه مناسب خود سعی در اضافه گویی و مضاعف کردن بار درام فیلم دارد که می توانست به شیوه ای بهتر پرداخته شود.
برگ برنده فیلم اما در اصل فیلمبرداری ماهرانه زرین دست است که توگویی برای هر قاب تصویر، چیدمانی در نظر گرفته تا هیچ نمایی بدون جزییات نباشد. در تصویرهای لانگ شات نیز بهره بردن از عنصر طبیعت به خوبی مشاهده می شود و چشمان تماشاگر را می نوازد. البته این فیلمبرداری چشم نواز در برابر برخی کج سلیقگی ها در طراحی صحنه کمی هدر می رود به ویژه در لوکیشن های داخلی و یا از از مهم تر طراحی لباس بازیگران که با دهه ۶۰ شمسی سنخیتی ندارد.
بابک حمیدیان در نقش اصلی چندان نمی درخشد و دیگر بازیگران بهتر از او در قاب سینما ظاهر شده اند، خمیدیان با اینکه فیلم شعار زده نیست ولی گاهی شعارزدگی را در بازی خود جاری می کند و نحوه ادای دیالوگ هایش حالتی کلیشه ای پیدا می کند.
این فیلم تنها فیلم تاریخ سینمای دفاع مقدس است که به شهدای گمنام و همچنین شهدای زرتشتی میپردازد و به خاطر اتمسفر متفاوت فضای فیلم با دیگر آثار دفاع مقدس، خوشبختانه به قشر خاصی تعلق ندارد و می تواند اکثریت را به دیدن روایت فیلم ترغیب کند.
بیشتر بخوانید: نقد و بررسی فیلم “اتاق تاریک”
نظر شما چیست؟