هشدار: این متن حاوی اسپویلر هایی از فصل سوم سریال فارگو میباشد. البته تا نیمه اول این متن اسپویلر وجود ندارد و قبل از نوشتن آن، دوباره به شما هشدار خواهم داد.
فصل سوم سریال فارگو را میتوان با اطمینان خاطر، بهترین فصل این سریال جذاب دانست. البته نمیتوان گفت که این فصل از سریال هیچ نقصی نداشت اما این فصل، اولین فصل از سریال بود که داستانش کاملاً مجزا و مستقل از هرگونه پیشزمینهای بود. البته یک استثنای کوچک وجود دارد؛ فرمولی که در فصل اول و دوم سریال فارگو ساخته شده است، در اینجا هم مورد استفاده قرار گرفته است.
در کل میتوان گفت که این فصل از سریال فارگو، تلاشی از سوی سازندگانش برای به نمایش گذاشتن داستانی اورجینال و تازه، مستقل از فیلم و انتظارات تماشاگران آن، محسوب میشود. البته شاید بگویید که فصل اول سریال نیز از دنیای فیلم آن اقتباس نشده بود؛ در اینجا باید بگوییم که تا نیمه فصل اول حرف شما درست بود، اما در نیمه دوم این فصل به تدریج متوجه میشویم که گویی دنیای آن با دنیای فیلم مشترک است؛ برای مثال شخصیتهای اصلی سریال، نسخه بازسازی شده شخصیتهای “مارج گاندرسون” (با بازی فرانسس مکدورمند) و “جری لاندگارد” (با بازی ویلیام اچ. میسی) هستند. داستان آن نیز کاملاً مشابه فیلم بود و عناصر آن بازتاب دهنده عناصر فیلم بودند.
سپس فصل دوم آن به دور از فصل اول ساخته شد. در جریانی پیرامون خانواده سیلورسون، فضای داستان به دهه ۷۰ میلادی برده میشود؛ جایی که “لو” یک پرونده ترسناک را از زمانی که یک افسر جوان بوده، تعریف میکند. آیا فصل سوم دوباره به زمان حال بازگشته و بازهم بر روی مالی تمرکز میکند؟ خیر ! خوشبختانه در قسمتهای جدید با داستانی کاملاً متفاوت و نو روبرو خواهیم شد؛ داستانی دیوانه وار که حول محور دو برادر میچرخد که پس از مرگ پدرشان، به شدت باهم به مشکل خورده و حالا دشمن هم هستند. از سوی دیگر نیز پسر عموی بزرگترشان نیز آنها را به حال خودشان رها نمیکند.
در لحظات ابتدایی فصل سوم سریال فارگو و در حالی که “ایوان مکگرگور” نقش دو برادر به نام های “امیت” و “ری” را به تنهایی بازی میکرد، بسیاری از تماشاگران را شوکه کرد. تغییر لباس و افزودن موی مصنوعی برای ایجاد تمایز میان این دو شخصیت بیشتر از شخصیت سازی به کاریکاتور سازی شبیه بود. اما در ادامه راه عناصری از جنس احساسات خالص توانستند وارد داستان شده و ماجرای برادران “استاسی” را به پیش ببرند. به طور مشابه، اکثر بازیگران از کیفیت خوبی برخوردار بودند اما بازیگرانی همچون “مری الیزابت وینستد” در نقش “نیکی“، “کری کون” در نقش “گلوریا” و “مایکل استالبرگ” در نقش “سای“َ پایینتر از حد انتظار ظاهر شدند. یکی از عناصر جذابی که در این سریال به داستان تزریق شدند، شخصیت “وی. ام. وارگا” با بازی “دیوید تولیس” بود. البته گفتنی است که این شخصیت نه در اولین قسمت، بلکه در قسمتهای بعدی به تکامل میرسد.
بیشتر بخوانید: آغاز ساخت فصل چهارم سریال Better Call Saul
به غیر از ماموریت جانبی فوقالعاده گلوریا در سفر به لس آنجلس که کاملاً به دور از فضای کلی داستان بود، یک سوم اول فصل سوم فارگو کاملاً بانظم و اساس پیش رفت. در کل این بخش از سریال از کیفیت مناسبی برخوردار بود اما به وضوح، کار بر روی پرونده های پلیسی بر شخصیت سازی ترجیح داده شده بود. در این یک سوم از سریال، احمقها تصمیمات احمقانه میگرفتند و شخصیتهای تقریباً باهوش، تصمیم های تقریباً احمقانه میگرفتند و دنباله از اتفاقات نیز باعث شدند که گلوریا بدون هیچ زحمت اضافهای، مسیر خود را دنبال کند. همچنین تعداد سوتفاهم ها نیز در داستان زیاد بود؛ این مسأله شاید از نگاه فیلمسازان جذاب باشد اما از دید یک تماشاگر، این مسأله میتواند پس از مدت کوتاهی خستهکننده شود.
تمام این قواعد و حرفها از قسمت ششم رنگ و بوی دیگری به خود میگیرند. فصل سوم از این قسمت به بعد، اسلحه های نهفته خود را نشان داده و داستان را با شجاعت به جهات جدیدی هدایت میکند؛ جهاتی که با تم عرفان یهودی، حقیقت علیه “حقیقت“، خطرات تکنولوژی و انتقام که در سریال به چشم میخورد کاملاً تطابق دارد. پس از اینکه فکر میکردید همه چیز در حال فروپاشیدن است، به یکباره همه چیز سرهم میشود. شخصیتها شمارا سورپرایز خواهند کرد، هر لحظه چیز جدیدی برای شما به ارمغان میآورد و از هر عنصر جدیدی باید انتظار یک اتفاق جالب داشته باشید. همه اینها در کنار بازگشت یکی از شخصیتهای فصل اول باعث میشود سریال فارگو به یکی از بهیادماندنی ترین سریال های سال ۲۰۱۷ تلویزیون تبدیل شود.
یادداشت: متن در ادامه حاوی اسپویلر خواهد بود. اگر نمیخواهید داستان برایتان لو برود، میتوانید به بخش جمعبندی بروید.
پس از اینکه “ری” به شکل اتفاقی کشته شد، فضای سریال فارگو تاریکتر و خبیثانهتر شد. با مرگ “ری“، برادر بزرگتر “امیت” میتوانست در شخصیت خود رشد کرده و به شخصیتی با غم و اندوه فراوان تبدیل شود؛ صحنههایی که بهترین عملکرد مکگرگور را به تصویر میکشد. در عین حال، ری با مرگ خود توانست به شخصیتی قابلتوجه تبدیل شود. طوری که مرگ ری باعث شد امیت به کارهای اشتباه خود پی ببرد و نیکی از درون نابود شود، به خودی خود توانست به اهمیت شخصیت ری بیافزاید.
نیکی تا بدینجای فصل سوم فارگو بارها شما را سورپرایز خواهد کرد و تقریباً این روال را در هر قسمت حفظ میکند. او هر هفته یک ماجرای جدید و غیرمنتظره را رو میکند؛ این امر باعث میشود پس از مدتی به او به چشم یک زن افسونگر نگاه کنید. اما او هیچگاه شخصیتی نبود که همیشه فکرش را میکردیم. او دائماً با کارهای هوشمندانه، وفاداری، زیبایی و شجاعتش باعث میشود نه تنها ری، بلکه مخاطبان نیز به تحسین او بپردازند. او آخرین نفری از فصل سوم سریال فارگو است که به زوال کشیده میشود، درست در حیاتیترین بخش از قسمت آخر؛ اما مسلم است که او در تمام مسیرش تا به آنجا را به بهترین نحو طی کرده است.
اساساً در لحظات زیادی از سریال فارگو فکر میکردم که نیکی مرده است، یا حداقل امسال بالاخره خواهد مرد اما او مدام بازمیگشت. اتفاقات بیرحمانهای که در زیر سایه “اتفاقات واقعی” در سریال فارگو میافتند، نفس تماشاگران را در سینه حبس میکند؛ مخصوصاً سومین مرگ قلابی نیکی وقتی که او و آقای “رنچ” به درون یک جنگل فرار کرده و توسط دو تن از افراد وارگا شکار میشوند !
نقش گلوریا به عنوان یک جنگجو اصلاً جنبه فیزیکی ندارد؛ با این حال او و نیکی پس از آشنایی باهم، نوعی پیوند نامرئی و خاص بینشان ایجاد میشود. همانطور که زمان به جلو میرود، او و نیکی با همکاری هم به سراغ همه آدمهای پلید داستان میروند، حتی اگر “رنچ” هم جزو آن افراد باشد. نیکی نیز در انتقام خویش، سالها بعد به سراغ امیت رفته و حساب او را یک سره میکند. در آن سو، مسیر گلوریا به عنوان یک محقق سرگردان، درونیتر بود.
گلوریا نقش پلیس کوچکی در سریال فارگو را ایفا میکرد که میخواست سر از کار دنیا در بیاورد؛ اما با عمقی بسیار بالا، تقریباً شبیه کلانتر بل با بازی “تامی لی جونز” در فیلم “جایی برای پیرمرد ها نیست“. اما بر خلاف تامی لی، گلوریا هدف خود را سالها تعقیب کرد و او را در گوشه اتاق بازجویی گیر انداخت. نبرد اصلی او با دنیایی بود که به بیرحمی و خشونت را بها داده و دروغهای پذیرفته شده را به عنوان حقیقت میپنداشت. هدف او این بود که دنیای اطرافش، اشتباهاتش را تصحیح کند تا جنگ او بیثمر نشود.
پس از این صحبتها بهتر است صحنهای را که نیکی و رنچ با حالتی شبیه فیلم “لبوفسکی بزرگ” پس از انجام ماموریتشان از جنگل بیرون میآیند را فراموش نکنیم؛ این اتفاق در همان قسمتی افتاد که “پاول ماران” این نظریه را مطرح کرد که روح ری در قالب یک گربه بامزه دوباره به زمین آمده است و به نوعی قبول کرد که “یوری” قاتل، نوعی شیطان است که در زمان سفر کرده است (شیطانی که قرنها پیش در شرق برلین زندگی میکرده است). این لحظه که دنباله اتفاقات آن تقریباً نیمی از یک قسمت را در برگرفت، یک جرقه خوب بود که توانست جزئیات نامفهوم و گنگ را ابهام زدایی کند. این بخش، از بیاد ماندنی ترین بخشهای فصل سوم سریال فارگو محسوب میشود و نیکی را به عنوان یک فرشته انتقامجو، بیش از پیش به جلو راند؛ برای یک مجرم تازهکار که آرزوی برنده شدن در مسابقات کارت بازی داشته است این موفقیت بزرگی است.
شخصیتهای جانبی سریال فارگو مانند “وینی” با بازی “اولیویا سندوال“، “لارو” با بازی “همیش لینکلیتر“، رئیس پلیس موئی با بازی“شیا ویگام” و خانوم گلدفارب با بازی “مری مکدانل” تاکنون از درخشش چندانی برخوردار نبودهاند اما در فصل سوم سریال فارگو تنها دو شخصیت زن اصلی داستان توانستهاند بار سنگین سریال را به دوش بکشند. در ادامه گفتنی است که سرنوشت تلخ “سای“، تلخترین بخش این فصل را رقم میزند. این حقیقت که اتفاقی شومی برای او بعد از این افتاد که او به همسرش گفت “این دنیا شبیه به دنیای من است، اما همه چیز فرق دارد“، نمک بیشتری روی زخممان میپاشد.
جمعبندی فصل سوم سریال فارگو
شاید نیمی از تماشاگران بگویند که این فصل ضعیفترین قسمتها را داشته است اما نیم دیگر قطعاً اذعان خواهند کرد که این فصل واقعاً استثنایی بوده است. اگر بخواهیم صادقانه بگوییم، با در نظر گرفتن پلات فصل های اول و دوم، میتوان گفت که این فصل از سریال فارگو خنجری در بدنه اقتباسی داستان بود. شاید این تغییر در روند داستان و عدم الهام گرفتن از فیلم در ابتدا باعث شد که قسمتهای اولیه ناپخته و نچسب جلوه کنند، اما از اواسط فصل و با اضافه شدن عناصر اصلی و شروع داستانی هیجانانگیز، شخصیتها جانی تازه گرفته و سریال فارگو دوباره میدرخشد !
نظر شما چیست؟