“هیو جکمن” نقش “پی تی بارنوم” را ایفا میکند، در فیلمی موزیکال خانوادگی که از زندگی یکی از بهترین اجراکنندگان سیرک در قرن ۱۹ام الهام گرفته شده است؛ در کنار او هنرمندانی همچون “زک افران”، “میشل ویلیامز” و “زندایا” نیز در “برترین شومن” (The Greatest Showman) حضور دارند.
“برترین شومن” فیلمی است پر از لباسهای رنگارنگ و شاد، لحظاتی پر نور ساخته شده از پروژکتورها و موسیقی پاپ و نوشیدنی و تفریح فراوان، و مهمتر از همه، نمایشی از استعداد بینظیر بهترین اجراکننده سیرک در آمریکا، “پی تی بارنوم”، مرد دود و آینه. فیلمی است که بر طبل خانواده، دوستی و هم افزایی میکوبد، بدون آنکه اساس شخصیت پردازی و داستان سرایی را رعایت کند. کارگردان تازه کار آن، “مایکل گریسی”، تجربیاتش در ساخت تبلیغات و موزیک ویدئوها را به نمایش میگذارد، اما تلاشش در ساخت فیلمی موزیکال و فاخر از یادآوریای بر آثار “باز لارمن” فراتر نمیرود. و در نهایت، با وجود بازیگرانی که همگی ثابت کردهاند صدایی شنیدنی دارند، و ستارهای همچون هیو جکمن که رهبری آنها را برعهده دارد، موسیقی پاپ آن به گونهای بیش از حد پرداخته شده به نظر میآید، که انگار از جایی خارج از دید دوربینها خوانده میشود.
اول باید به سراغ موسیقی “برترین شومن” رفت، به هر حال با فیلمی موزیکال روبرو هستیم که ترانه سرایی آن بر عهده “بنج پاسک” و “جاستین پاول” بوده است، گروهی که در کارنامه آنها موسیقی متن آهنگهای فیلم “لا لا لند” (La La Land)، فیلم موزیکال “داستان کریسمس” (A Christmas Story) و فیلم “اوان هانسن عزیز” (Dear Evan Hansen) که برنده جایزه تونی نیز شد، دیده میشود. واضح است که این مردان میتوانند در اغلب سبکها ترانه بسرایند.
اما ماموریت پاسک و پاول در این پروژه طولانی مدت، خلق آهنگهای پاپی است که داستان قرن ۱۹ام فیلم را بیش از پیش تداعی کنند. تمامی آهنگهای فیلم از سبکی خاص و مشترک پیروی میکنند، شروعی بیصدا که موج خروشان نغمه سازها آن را درمینوردد، و به آرامی مقدمهای میگردد بر انفجار پیروزمندانه و پرصدای نغمهسرایی خوانندگان مختلف در وصف خود. آهنگهایی که به نظر تقلیدی ظریف از آثار محبوب این روزها از هنرمندانی چون “کتی پری”، “دمی لواتو” و یا “کلی کلارکسون” به نظر میرسند که همچون یک بیماری دردآور میتواند در ذهن ماندگار گردد.
آنچه به ندرت در موسیقی بیهویت این فیلم دیده میشود، وصل کردن مخاطب به داستان فیلم و شخصیتهای آن است، و این شکستی است در ابتداییترین وظیفه موسیقی متن فیلمی موزیکال. به شخصه در اواسط فیلم آغاز هر آهنگ دیگری بر ناامیدی من میافزود، حسی که اصلا برای این چنین فیلمی خوب نیست.
داستانی پیرامون مجری یک سیرک، اولین بار نیست که محور یک فیلم میشود. زندگی رنگارنگ “فینیس تیلور بارنوم” در سال ۱۹۸۰ الهام بخش فیلمی موزیکال به نام “بارنوم” (Barnum) شد، فیلمی که شاید درجه یک نباشد، اما قطعا سرگرمکننده است، و قطعا ستارهای بزرگ و درخشان، که آثار “سای سولمان” به خوبی در مرکزیت آن و هماهنگ با شخصیت اصلی داستان دیده میشوند. فردی همچون جکمن، با آن لبخند برنده، گیرایی بیرقیب و گامهای متکبرانهاش، برای چنین نقشی زاده شده است. اما همچون دیگر ستارگان این فیلم، فضای کمی برای درخشش به او داده شده که حتی نفس کشیدن در آن سخت به نظر میرسد، چه برسد به آنکه بخواهد شخصیتی را زنده کند و به مخاطب بشناساند. در بهترین حالت، او مردی خوشتیپ در نمایشی عجیب غریب است که هیچ واقعیتر از آن شیرهای آخر فیلم به نظر نمیرسد.
فیلمنامه “برترین شومن” را، نویسندگان کارآزموده و با تجربه تلوزیون، “جنی بیکس” و “بیل کاندون” نوشتهاند، موضوعی که نشانگر انتظارات بسیار همگان از این فیلم است. “فینیس” (الیس روبین) جوان و مغرور، پدر خیاطش (ویل سوئنسون) را تا کاخ مجلل یکی از مشتریانش به نام “آقای هالت” (فردریک لن) همراهی میکند، مردی افادهای و بیاحساس که هنگامی که دخترش، “چریتی” (اسکایلر دان) را با این پسر جوان در حال صحبت کردن مییابد شدیدا عصبانی میشود.
این نمایش کوتاه با آهنگی به نام “یک میلیون رویا” به پایان میرسد؛ کودکی فینیس و چریتی، همچون همان کاخ مجلل که اکنون از آن تنها خرابهای بدون سکنه مانده، به خاطره تبدیل میگردد، و در این میان، در طول این سالها که آن دو کودک به جوانانی بالغ تبدیل میشوند، فینیس نیز پدرش را در این سالها از دست داده است. “میشل ویلیامز” اینبار نقش چریتی را تقبل میکند و بارنومِ جکمن نیز در راهآهن مشغول به کار شده و بازمیگردد تا با معشوقهاش ازدواج کند. آن دو بر بلندای بامی که به نظر میرسد با لباسهای تازه شسته شده تزئین شده است، جشن میگیرند و پایکوبی میکنند، و قبل از آنکه این آهنگ بخواهد به انتها برسد، آنها را با دو دختر دوست داشتنیشان میبینیم. تا بدین جا همه چیز بیش از حد ضعیف و سرخورده است، با وجود داشتن بازیگرانی این چنین ماهر و با استعداد، به جای سپردن خلق چنین مقدمهای به عواطف و احساسات انسانی آنها، به سراغ شیوههای تکراری و سطحی میرویم که در آن پسربچهای فقیر به دنبال رسیدن به آرزوهایش به راه افتاده و دختری ثروتمند نیز مجذوب او شده و قلبش را دنبال میکند.
پس از آنکه تلاشهای اولیه بارنوم در کشاندن جمعیتی از بازدیدکنندگان به موزه مجسمههای مومی، تاکسیدرمی و سایر اشیای عجیب غریب با شکست روبرو میشود، تصمیم میگیرد تا این بار به سراغ شگفتیهای دنیای انسانی برود. پی. تی. بارنوم واقعی نمایشگاهی مشهور از این چنین جاذبهها داشت، در میان آنها بردهای سیاهپوست به نام “جویث هث” نیز دیده میشد که مجری برنامهها از او به عنوان مادرخوانده ۱۶۱ ساله جورج واشنگتن نام میبرد. در این نسخه اما، داستان کمی تخیلی و البته شیرینتر شده است، بارنوم همچون “تاد برونینگ”ای شده است که شیوه “مادر ترسا” را در پیش گرفته، و کودکانی که والدینشان آنها را رها کردهاند به سرپرستی میگیرد و در خانهای مهمان میکند که همه شبیه هم هستند و هیچکس احساس تنهایی نمیکند.
بخوانید: ۵۰ حقیقت جالب دربارهی فیلم پالپ فیکشن که احتمالا نمیدانستید
در این حوزه اما، “کادون”، یکی از نویسندگان فیلم، در فیلم کوتاه سال ۲۰۱۴اش که بازسازی نمایشی شکست خورده در برادوی بود، بسیار بهتر عمل کرد. گرمای محبت و اتحاد میان رهاشدگان دنیای هنرهای نمایشی، درست چیزی است که در این فیلم اثری از آن یافت نمیشود. شاید اگر کادون کارگردانی این فیلم را نیز برعهده داشت، با فیلمی بسیار متفاوت و حتی عالی روبرو میشدیم. در میان شخصیتهای فرعی نیز، تنها “چارلز استراتون” ریزاندام و “لتی لوتز” بانوی ریشو هستند که مقابل دوربینها فرصت ظاهر شدن پیدا میکنند و بعضا حتی مکالماتی نیز به آنها اختصاص داده شده است. سایرین نیز شامل یک غول، یک مرد بسیار چاق، دوقلوهای “سیمیز”، پسر بچه سگی پرمو، ییک زال و چند موجود کمیاب دیگر که به نظر میرسد از موزیک ویدئوهای لیدی گاگا دعوت به کار شدهاند. طراحی رقص آهنگها نیز که توسط “اشلی والن” انجام شده است و بسیار تند و خشن به نظر میرسد، کاملا همان الگوی گاگایی را دنبال میکند.
در میان این همه شخصیت تار و سرسری طراحی شده، زوج دیگری هستند که میدرخشند؛ زوجی بسیار جوان و شاداب که به خوبی بینندگان جوان و نوجوان را محو تماشای خود میکنند. “فیلیپ کارلیل” (زک افران) که کارگردان تئاتری ماهر و مشهور، اهل نیویورک است و توسط بارنوم به کار دعوت میشود تا بتواند وجهه قانونی به کارش ببخشد. فیلیپ در همان نگاه اول غرق عشق “آن ویلر” (زندایا) میشود، هنرمند آفریقایی-آمریکایی که با برادرش بندبازی میکنند. نژادپرستی تلخ متداول در میان قشرهای بالاتر جامعه چیزی است که در ابتدا در فیلیپ شک و تردید ایجاد میکند، اما پس از آنکه با یکدیگر اجرایی موفقیتآمیز دارند و آهنگ “ستارهها را مجددا بنویس” را میخوانند، سرنوشت آن دو به یکدیگر گره میخورد.
در “برترین شومن” نیز همچون سایر فیلمها مشکلات و درگیریها نیز بخشی جدایی ناپذیر از داستان هستند؛ همانطور که پیشبینی میشد این درگیریها در قالب “جیمز بنت” (پول اسپارکس)، منتقد تئاتر و هنرهای نمایشی ظاهر میشود. او انقدر نسبت به هنرهای سرگرمکننده بارنوم بیتفاوت است که آن را صرفا یک سیرک مینامد، حرفی که در ذهنشان نقش بسته و به شدت آنها را ناراحت میکند. از جمعیت ایرلندیهای متعصب گرفته، تا گروه عجیب و غریبهای عصبانی، تا تهدیدی بر عروسی بارنوم و یا حتی زمانی که تلاش کرد تا آوازه صدای زیبای خواننده اپرا، “جنی لیند” (ربکا فرگوسون) را از اروپا تا آمریکا به گوش همه برساند، همگی از دیگر مشکلاتی هستند که بارنوم با آنها مواجه میشود.
“برترین شومن” را میتوان فیلمی موزیکال نامید که از قید زمان رها شده است. جنی مثلا، با قدرت و زیبایی هرچه تمامتر آهنگهای پاپ را اجرا میکند، اما همچون سایر شخصیتها، صدای او نیز انگار از احساساتش جدا شده است. در هر صورت او موفق میشود اشک را برچشمان بارنوم جاری ساخته و احترام و تایید و تشویق بنت را کسب کند. “برترین شومن” فیلمی خانوادگی نیز هست که در آن از مسائل جنسی به هیچ عنوان خبری نیست؛ رابطه میان “فینیاس” و جنی نیز تا حدودی بدون اشاره رها میشود، هرچند که با کمک آهنگ “بلبل سوئدی” عشقش را به او ابراز میکند.
این واقعیت که هیچ یک از این موارد فوریت و اهمیت خاصی پیدا نمیکنند، حتی هنگامی که سیرک به آتش کشیده شده و جان افراد در خطر است، تقصیر بازیگران نیست. بازیگران هر چه در توان دارند به کار میگیرند تا نقشهایشان زنده به نظر برسند، هرچند در واقعیت چیزی فراتر از چند خط نوشته ساده و شخصیتهای کاملا از پیش برنامهریزی شده نیستند. حضور پرمشغله ۶ ویراستار که البته در تیتراژ پایانی فیلم نیز به آنها اشاره میگردد، خود شاید عاملی بر آن باشد، گویا داستان تا جای ممکن ساده شده است تا آهنگها و رقصهای فیلم بیشتر به چشم آیند.
جکمن اما، بازیگری است که توانایی بازیگری غیرقابلتحسین و ضعیف را ندارد، و تنها مشکل نقش او را میتوان همان مشکل اصلی تمام فیلم دانست، مصنوعی و بیهویت بودن آن. بارنوم از همان ابتدا به “شاهزاده دقل و فریب” معروف است، وجالب آن جاست که واقعا این عبارت را بر روی کلاه او به وضوح میبینیم، که شاید این خود به نوعی یادآور حلیهگری و دقل بازی این شخصیت است. فیلمنامه نیز چنان این هنرمند پرمهارت را ساده میسازد که با خود فکر میکنید چطور باید باور کنید او در کارش بهترین است.
میان شخصیتهای دیگر فیلم، زندایا قویتر از دیگران ظاهر شده و احساسات بسیار قوی و تاثیرگذاری در برخی از صحنهها به شخصیتش بخشیده و در آن کلاهگیس صورتی و باشکوهش به زیبایی هرچه تمامتر ظاهر میگردد. ستل نیز که از برادوی میآید، بهترین بهره را از زمانی که به او اختصاص داده شده میبرد و آهنگی زیبا به نام “این من هستم” را که موضوع آن راضی بودن و لذت بردن از خاص بودنمان است، به خوبی رهبری و اجرا میکند، آهنگی که شاید بتوان آن را ترکیبی از آهنگهای معروف “من همان هستم که هستم” (I Am What I Am) و “من اینگونه متولد شدهام” (Born This Way) دانست.
کارگردان گریسی، فیلمساز سیموس مکگاروی، طراح صحنه نیتان کرولی و طراح لباس الن میروجنیک، چنان به خوبی به صحنههای تاریخی جلوه مدرن و درخشان میدهند، که انگارمدتهاست استودیوی رقص و آهنگاند. “برترین شومن” فیلمی است که بسیار سخت تلاش میکند تا جادویش را به ثمر رساند، و مدام به دنبال آن است تا به کمک موسیقی، هیجانی را در ما زنده نگه دارد که از ابتدا در به وجود آوردن آن ناموفق بوده است. اگر پی.تی. بارنوم واقعی اینگونه خشک و ضعیف برای مردم اجرا میکرده است، نامش باید مدتها پیش فراموش میشد.
نظر شما در مورد فیلم “برترین شومن” چیست؟ آیا از تماشای این فیلم لذت بردهاید؟ نظرات خود را با ما به اشتراک بگذارید.
نظر شما چیست؟