به طور کلی، دنیای سینمایی مارول دستاوردی مهم و غیرقابل انکار در دنیای بزرگ سینما محسوب میگردد. این دنیا با ایدهای ساده آغاز شد؛ ریسکی بزرگ درست پس از تیتراژ پایانی اولین فیلم: “شما وارد جهانی بزرگتر شدهاید. فقط هنوز چیز زیادی از آن نمیدانید.” این ایده در فیلمهایی مرتبط به هم شکوفا شد، فیلمهایی با نتایج خارقالعاده و البته گاها نیز ضعیف. از آنجا که مدت کمی از اکران جدیدترین عضو این خانواده، یعنی “جنگ ابدیت” میگذرد، تصمیم گرفتیم تا نگاهی به فیلمهای این دنیا انداخته، و فهرستی از آنها را، از بدترین تا بهترین، با شما به اشتراک بگذاریم. با آلبالو همراه باشید.
۱۹- “مرد آهنی ۲” (Iron Man 2, 2010)
اگر حرفهای پر از اعتماد به نفس “نیک فیوری” به “تونی استارک” را در اواخر فیلم “مرد آهنی”، نوعی اعلام موجودیت گروه انتقام جویان بدانیم، “مرد آهنی ۲” حرکتی کاملا در جهت مخالف و حتی مزاحمی اعصابخوردکن بر دستآوردهای آن خواهد بود.
“مرد آهنی ۲” فیلمی است که از بار بسیار زیادی که بر دوش آن نهاده شده رنج میبرد، و عوامل فیلم نیز به نظر میرسد نمیتوانند توافق کنند که چه چیزی باید در اولویت قرار بگیرد. بله، معرفی کردن و ساختن تیمی به بزرگی انتقام جویان زمان نیاز دارد، اما “مرد آهنی ۲” با معرفی “بیوه سیاه” (اسکارلت جوهانسون) آن هم بدون آنکه شخصیت او کوچکترین شکلی به خود گرفته و آنطور که باید به مخاطب معرفی شود، اصلا کمکی به این هدف نمیکند. هرچند کمی “کولسان” را به آن اضافه میکنند، که البته هنوز کمی خام است، اما “کلارک گرگ” تمام تلاشش را به کار میگیرد تا شخصیتش به بهترین شکل ظاهر شود، هرچند که انگار تمام دیالوگهایش به نوعی تیزر فیلم “ثور” (Thor) هستند که قرار است تابستان اکران شود.
تازه بهتر است در مورد مسمومیت پالادیومی تونی و اینکه پدرش چطور یک دهه قبل درست همان چیزی را اختراع کرده که پسرش قرار است برای زنده ماندن به آن نیاز داشته باشد، و بعد هم نقشههای آن را در یک میز مخفی کند، حرفی نزنیم. هرچند که واقعا برایم سوال شد که نکند اختراعات انقلابی و بزرگ دیگری نیز بودهاند که نقشههایشان ممکن است در برخی دیگر از اثاث منزل، مثلا شاید حتی یخچال، مخفی شده باشد.
بهترین وجه “مرد آهنی ۲″، “جاستین همر” (سم راکول) است، که به خوبی خود را از این کشتی در حال غرق شدن نجات میدهد. او خود را درگیر داستان “انتقام جویان” نمیکند، بازیگری بیحال و بیرمق “رورک” را به سخره میگیرد، و خب هر لحظه نیز به بهترین شکل در مقابل دوربین ظاهر میشود. این درست مشکل اصلی “مرد آهنی ۲” است؛ اینکه بازیگری که نقش اصلی را ندارد، تمام صحنه را به خود اختصاص دهد؛ مدرکی بر گم شدن عنصری اساسی که نباید گم میشد.
۱۸- “دکتر استرنج” (Doctor Strange, 2016)
“دکتر استرنج” فیلمی واقعا عجیب است. در تلاش است تا حسی مشابه سایر آثار مارول، خصوصا “مرد آهنی” و “محافظان کهکشان” به مخاطب ببخشد، اما با وجود آنکه وارد دنیای جادو میشود، در نهایت به نظر خشک و نه چندان دلچسب به نظر میرسد. مارول گویا به دنبال آن بوده تا در همان زمین بازی همیشگی مخاطب را سرگرم کند، چرا که خودشان میدانستند که جادو ریسکی بزرگ است، اما هنگامی که نوبت به مارول و این فیلم میرسد تا مخاطبان را جادو کنند، در آن شکست میخورند.
متوجه دشواریای که این فیلم با آن روبرو بوده است، هستم؛ قوانین جادو، چیزی که اگر به خوبی در نظر گرفته نشود، همه چیز را خراب خواهد کرد. با این وجود این فیلم زیادی بر داستان فوق تکراری “مردی بداخلاق که به آرامی به مردی مهربان تبدیل میشود” تمرکز میکند، داستانی که مارول قبلا به آن پرداخته است و این بار نیز بسیار بیشتر از قبل این داستان را به طرز ناخوشآیندی دنبال میکنند. “بندیک کامبربچ” به خوبی از پس نقش اول بودن برمیآید، اما همواره حسی همراه تماشاکننده است که انگار این صحنه را قبلا دیدهام، مثلا در فیلم “تلقین” (Inception).
شاید قویترین بخش داستان فیلم، رویارویی استرنج با این واقعیت باشد که باید با ناقص بودن کنار بیاید. هرچند که به نظرم فیلم بهتر و بیشتر از اینها میتوانست روی این موضوع تمرکز کند، اما به طور کلی از نقطه اوج فیلم، یعنی استرنج لذت بردم، مردی که تمام زندگیاش را به مبارزه با مرگ سپری کرده است حالا باید مرگ را در آغوش کشد تا بشریت را نجات دهد. بله، این حداقل وظیفه قهرمانان دنیای مارول است، اما اینکه استرنج این کار را بکند، درست همان چیزی بود که تکامل شخصیتش به آن احتیاج داشت.
اما با وجود تمام اینها، “دکتر استرنج” در کل ناامیدکننده است. پتانسیل بازیگرانی بسیار عالی را بیهوده برای شخصیتهایی نچسب تلف میکند، و به گونهای ناموفق تلاش میکند تا کمی طنز از سایر فیلمهای مارول قرض بگیرد. پس از اتمام این فیلم برای اولین بار با خودم گفتم که اشکالی ندارد اگر این فیلم دنبالهای نداشته باشد.
۱۷- “هالک شگفتانگیز” (The Incredible Hulk, 2008)
شاید کمی ناعادلانه باشد که بخواهیم “هالک شگفتانگیز” را جزو فیلمهای دنیای سینمایی مارول در نظر بگیریم، خصوصا با در نظر گرفتن این واقعیت که این فیلم مدتها پس از ساخته شدن به این خط داستانی اضافه شد. تعدادی تصویربرداریاضافی به میدان آمدهاند تا کمی به آن کمک کنند به دنیایی بزرگتر از خودش ملحق شود، مثلا تصویری کوتاه از لوگوی شرکت “صنایع استارک”، اما این فیلم در نهایت برای آن ساخته شده بود که روی پای خودش بایستد، چیزی که به نظر اصلا هم بد نیست. به شخصه معتقدم این موضوع که این فیلمها دنیایی یکسان را با یکدیگر سهیم شدهاند، از ارزش آنها نمیکاهد و بلکه حتی آنها را بعضا جذابتر نیز میسازد.
مشکل اصلی این فیلم بیشتر این است که خودش را آنقدر از سایر فیلمهای این مجموعه جدا میکند که به نظر میرسد در تنهایی خودش غرق شده است. وقتی “هالک شگفتانگیز” را با فیلم سال ۲۰۰۳ “آنگ لی” مقایسه میکنیم، اولین سوال شاید این باشد که آیا این شخصیت به تنهایی میتواند از پس فیلم خودش بر بیاید یا لازم است تا ابرقهرمانی دیگر از دنیای مارول با او همراه شود؟ با شخصیتی روبرو هستیم که از نیروی خودش متنفر و وحشتزده است و نیاز دارد تا فردی به او انگیزه استفاده از این نیرو را داده و کمی حس تعلق به “بروس بنر” تنها ببخشد.
“هالک شگفتانگیز” زودتر از موعد به دنیای سینمایی مارول ملحق میشود و این باعث میشود تا بیش از هر چیز دیگر آن را نوعی انحراف بدانم که نمیتوان از انرژیاش بهره برد و آهنگ و صدا و حالت مناسب و درخور فیلمی از دنیای مارول را ندارد. تا پیش از آنکه “ویلیام هرت” در “جنگ داخلی” ظاهر شود، این تنها فیلمی بود که بازیگرانش در سایر فیلمهای مارول حضور نداشتند. بازی “ادوارد نورتون” به عنوان بنر قابل قبول است، اما “مارک روفالو” بازیگری بسیار قادرتر برای نسخهای بهبود یافته از این نقش است. به نظر میرسد مارول در آن زمان هنوز نمیدانست در آینده چه برنامهای برای هالک خواهد داشت و همین موضوع باعث شد تا همه چیز کمی ضعیفتر از حد انتظار پیش برود.
در کل “هالک شگفتانگیز” فیلم بدی نیست، اما به شکل دردناکی خام و عادی به نظر میرسد و مدام تلاش میکند تا کمی رنگ و بویش را عادی کرده و شخصیت اصلیاش را محبوب کند. در هر صورت این فیلم از نسخه قبلی بهتر عمل میکند و مقدمهای میشود بر پیشرفت شخصیت این ابرقهرمان.
۱۶- “مرد مورچهای” (Ant-Man, 2015)
اگر کمی به مشکلات فراوانی که “مرد مورچهای” در حین ساخت با آنها روبرو بود فکر کنیم، به این نتیجه خواهیم رسید که بسیار بهتر از آنچه که میتوانست از آب درآمد. اما با این وجود، به نظر میرسد این فیلم در میان دو ایده کلی گرفتار شده است و در نهایت نیز به سمت ایدهای متمایل میشود که هیجان و جذابیت کمتری دارد، و آن رها کردن “ادگار رایت” و سپردن کارگردانی به “پیتون رید” است. به شخصه منتظرم تا ببینم “مرد مورچهای و زنبورک” (Ant-Man and the Wasp) چگونه خواهد شد؛ چرا که حداقل “مرد مورچهای” فعلا بیشتر “اولین سرقت بزرگ من” بوده است تا فیلمی به سبک مارول.
“مرد مورچهای” هرآنچه لازم است در خود دارد، هرچند که کمی زیادی ساده شده به نظر میرسد؛ به طوری که “کوین فیگ” میتواند به آن اشاره کرده و بگوید “ما به دنبال فیلم ابرقهرمانانه نبودیم، بلکه قصد داشتیم سرقتی بزرگ را به شیوه مارول به نمایش بگذاریم” و بعد هم آن را با “سرباز زمستان”، فیلمی سیاسی مناسب دهه هفتاد مقایسه کند، فیلمی دیگر که کمی از ژانرش فاصله گرفت. در هر صورت عادلانه نیست اگر “مرد مورچهای” را فیلمی ابرقهرمانانه ندانیم، خصوصا که اگر کمی انتظارات را متعادلتر کنیم و از دید ژانر سرقتگونه به آن نگاه کنیم واقعا فیلمی لذتبخش خواهد شد.
در هر حال “مرد مورچهای” میتوانست بیش از اینها اوج بگیرد. داستان بسیار عالی بود، پدری که دنبال راهی است تا به زندگی دخترش بازگردد، این داستان بسیار متفاوت از ۴ فیلم قبلی دنیای سینمایی مارول و داستان مشابه آنها، “سقوط چیزی بزرگ از آسمان” است. اما اینبار شخصیت اصلی، “اسکات لنگ” (پاول راد) به اندازه کافی رشد نمیکند و “درن کراس” (کوری استال) نیز به اندازه کافی به عنوان یک شخصیت منفی پیچیده و قوی نیست؛ دنیای کوانتوم نیز میتوانست بسیار هیجانانگیز به نظر برسد، اما در نهایت در بهترین حالت یک شبهدنیای لولهنمای ساده است.
خوشبختانه فیلم نهایتا به چیزی بزرگتر و فراتر در گوشهای از این دنیا اشاره میکند، و این باعث میشود بر خلاف آنکه “مرد مورچهای” نتوانست به تمام اهدافش دست یابد، به عنوان یک فیلم حاشیهای دنیای مارول نسبتا موفق و کمی دلربا ظاهر شود.
۱۵- “ثور” (Thor, 2011)
داستان “ثور” کمی خلاف انتظار پیش میرود؛ یک جنگجوی قدرتمند خدا مانند با قدرتهای خارقالعاده، که قدرتهایش را گرفته و او را در نیومکزیکو رها کردهاند. باید خدا را شکر کنیم که ایده ضعیف کارگردان این فیلم، “کنت برانا”، در فیلمبرداری با زاویه اریب، در هنگام انتخاب بازیگران، خصوصا “کریس همزورث” و “تام هیدلستون” با او همراه نشده است. بخش زیادی از موفقیت دنیای سینمایی مارول مستقیما از استعداد این دو بازیگر برآمده است که قطعا اگر در انتخاب آنها کوچکترین اشتباهی رخ میداد در نهایت به شکست تمام فیلمهای این مجموعه منجر میشد. شاید بتوان این موضوع را راجع به سایر فیلمهای مارول نیز گفت، اما حداقل در “ثور”، برانا عملا دو بازیگر ناشناخته را پیدا کرد و به آنها به عنوان پلی میان سرزمین آزگارد و زمین خودمان، اعتماد کرد؛ و این یک موفقیت تمام عیار برای این کارگردان است. از اینرو با درخشش همزورث در نقش ثور، حتی اگر قدرتهای خدا مانندش از او گرفته شده باشد، برایتان مهم نخواهد بود و فیلم و داستان درگیری درون خانواده سلطنتی آزگارد، میان همزورث و هیدلستون برایتان بسیار جذاب به نظر خواهد رسید.
متاسفانه سایر بخشهای فیلم به خوبی این دو بازیگر اصلی آن نیست. در مورد لوکی شخصا او را به اندازه ثور، شخصیت اصلی میدانم و معتقدم دقیقا همین موضوع است که او را به شخصیت منفیای بسیار خوب تبدیل کرده است. امیدوارم مارول به خوبی از این تجربه در سایر فیلمهایش و در مورد شخصیتهای منفی و شرور آنها استفاده کند. در هر صورت برانا با موفقیت آزگارد را زنده میسازد و در این کار آنقدر تحسینبرانگیز عمل میکند که زمین در مقایسه با آن، عملا سیارهای مرده به نظر میرسد. اما جدا از این موضوع، با گذشت زمان به نظر میرسد که تمایل ثور به فدا کردن خودش برای دیگران صفتی مشابه دیگر ابرقهرمانان مارول و مشابه نقطه اوج دیگر فیلمهای آن است؛ از اینرو اگر تنها شرط صاحب شدن چکش قدرتمند ثور همین باشد، دیگر ابرقهرمانان مارول نیز باید بتوانند آن را بلند کنند.
۱۴- “ثور: دنیای تاریک” (Thor: The Dark World)
“ثور: دنیای تاریک” یکی از آن فیلمهایی است که در یک لحظه واضح و مشخص، از فیلمی ضعیف و در حال تقلا، به فیلمی عالی و باشکوه تبدیل میشود. شاید برای همین است که آغاز فیلم را باید مراسم تشییع “فریا” دانست، همان سناریوی معروف مرگ یک شخصیت زن برای انگیزه دادن به شخصیت اصلی مرد؛ اما نباید از این موضوع غافل شد که زمان زیادی طول میکشد تا فیلم به این نقطه مهم برسد. قبل از آن باید ثور افسرده را تماشا کنیم که نه قلمرو را پاکسازی میکند، لوکی که گرفتار زندان شده است، جین که بر روی زمین پرسه میزند، و یک شخصیت منفی جدید که بسیار خشک به نظر میرسد و از مشکلات شخصیتی رنج میبرد.
اما پس از تشییع فریا و رها شدن لوکی از بند، فیلم اوج گرفته و انرژی خودش را بدست میآورد. در دو فیلم “ثور” و “ثور: دنیای تاریک”، تمرکز را نباید بر روی ثور یا ثور و جین گذاشت. نقطه اصلی این فیلمها رابطه میان ثور و لوکی است، همان چیزی که فیلم انرژیاش را از آن میگیرد. حتی پس از “مرگ” لوکی، حضور او احساس میشود و تبدیل به انگیزهای برای ثور میشود و فیلم نیز انرژی خاصی از رابطه میان این دو برادر دریافت میکند.
واضح است که فیلمهای ثور به مقداری طنز احتیاج دارند. نیمه اول خصوصا شدیدا جدی و خشک است، اما نیمه دوم ضربات کمی از طنز در خود جای داده است و لحظاتی نیز هستند که به یاد خواهند ماند و کمی به فیلم هویت میبخشند. شاید “ثور” را بتوان در برخی مواقع کمی دستوپا چلفتی دانست، اما به هرحال خودش که همه چیز را بیش از حد جدی میگیرد. وقتی فیلم اینگونه در جهانهای مختلف دنبال میشود، نیازی نیست به دنبال این باشیم که تا چه حد میتوانیم فیلمی جدی بسازیم، شاید بهتر باشد کمی به خدای صاعقه اجازه دهیم تفریح کند.
بخوانید: نقد و بررسی اولیه “انتقام جویان: جنگ ابدیت” (Avengers: Infinity Wars) *بدون اسپویلر*
نظر شما چیست؟