مارگوت رابی چهرهای دارد که انگار برای Femme Fatale بودن ساخته و طراحی شده و خودش هم این را خوب میداند، لااقل در فیلم ترمینال این نکته را کامل فهمیده و از تمام قوای خود در نقش چنین کاراکتری هم بهره میبرد. Femme Fatale در عالم سینما به کاراکترهای مونثی گفته میشود که اغواگر هستند و معشوقههای خود را به کارهای پرخطر دعوت میکنند و کسانی که عاشقشان هستند به خاطر زیبایی آنها از خود بیخود شده و دست به انجام هرکاری، ولو تا سر حد مرگ رسیدن میزنند. این شخصیتها در سینمای هالیوود و فرانسه بیشتر از همه نمو دارند و عموما در ژانر نوآر دیده میشوند، ژانری که فیلم «ترمینال» نیز سعی میکند به آن ورود کند و با شخصیتهای کامیک مانندش، فیلمی متفاوت تر نسبت به همتایان خود عرضه میکند. این تفاوت البته الزاما به خوب بودن و بهتر بودن کار بر نمیگردد و در مواقعی (شاید بتوان گفت اکثر مواقع) اتفاقا تبدیل به پاشنه آشیل فیلم شده است.
فیلم ترمینال اشارات بیش از حد به رمانها و داستانها و فیلمهای عامیانه و کالت شده در فرهنگ آمریکایی دارد و این نشانه گذاریها در ابتدا جذاب است ولی با گذشت مدت زمان فیلم، کم کم بیشتر از آنکه مخاطب را به کشش وادار کند از هسته اصلی داستان میراند و او را سردرگم میکند. اشارات و نمادهای زیادی از دنیای کتاب آلیس در سرزمین عجایب در فیلم ترمینال وجود دارد و همین مقدار المان از نظر من برای فیلم کافی بود، لکن کارگردان اصرار دارد تا باقی کتابها و فیلمها را هم به زور در دیالوگ ها وارد داستان کند و مخاطب را گیج کند. داستان به ظاهر پیچیده فیلم این گیجی را به مقدار کافی به تماشاگر میدهد و اضافه کردن سس تند بیشتر به آن، باعث تندی بیش از حد و زدگی مخاطب میشود.
فیلم از اتاق اعتراف شروع میشود و ما مارگوت رابی را میبینیم که قصد دارد دشمنان کشیش را به جان هم بیندازد و در ازای این کاری که برای کشیش پلید ما میکند، از او خواستههایی هم دارد. این زن در کافهای واقع در ایستگاه متروکه متروی شهر به خدمتکاری مشغول میشود و تصمیم میگیرد که عدهای خلافکار را ، همانطور که قول داده به جان هم بیندازد. در کنار این خط داستانی اصلی ما معلمی را داریم (با بازی خوب سایمون پگ )که به علت بیماری لاعلاجش رو به موت است و از دنیا دست کشیده و دست تقدیر باعث میشود تا او با این زن ملاقات کند. حوادث دو داستان در هم گره خورده و با وارد شدن شخصیت سوم به ماجرا، پیچیدگی این تریلر نوآر بیش از پیش میشود.
وون استین، کارگردان فیلم ترمینال به وضوح در بین سکانسهایش نشان میدهد که علاقه شدیدی به ساخت یک اثر همانند شهر گناه داشته ولی متاسفانه بیشتر از این علاقه، نشان میدهد که توانایی این کار را ندارد و فقط توانسته ته مزه ای از آن فیلم را وارد دنیای جنایی خود کند. او عناصر اصلی نوآر را میداند (نگاه کنید به رنگ پردازی نئونی و طراحی محیط) و حتی بلد است که این ژآنر را پلهای بالاتر ببرد و آن را کمی مدرن کند (سکانسهای ترکیبی روشهای خودکشی در کافه در این زمینه واقعا خلاقانه است). استین در بازیگردانی هم راه درستی پیش رفته و کاراکترها با وجود کاغذی بودن، توانستند به سبب بازیگران قهارشان خوب ظاهر شوند (البته این وسط مایک مهیرز که کلی هم در تیتراژ تحویل گرفته شده، واقعا مثل کاراکتر لنگش، لنگ میزند!) اما پس اگر کار بازیگران و رعایت اصول اولیه نوآر ساختن (و حتی آن را به نوآر مدرن پرورش دادن) در ترمینال حضور دارد، چرا میگوییم استین نتوانسته فیلم خوبی بسازد و ناتوان در ارائه محتوای خود است؟
پیچیدگیها و گرههای داستانی در ترمینال جزو بیمنطقترینترین علت و معلولهای ژانر جنایی به حساب میرود و این حجم از آشفتگی در پایان بندی فیلم بیداد میکند. اما قبل از به همان دقایق پایانی رسیدن نیز، داستانکهایی که به هم ادغام میشوند، بدموقع رها شده و تمام میشوند و کارگردان نمیداند با محتوای خوبی که ارائه کرده باید چکار کند. فیلم ترمینال و رفتار فیلمساز آن به نوبه ایست که انگار یک آشپز بهترین مواد را در اختیار دارد و دستپخت خوبی هم دارد، اما به مثابه قرار گرفتن در یک موقعیت معذب، کار خودش را خراب میکند. خط زمانی فیلمنامه اشتباه پیش رفته و دستکاری دائم در این خط، ترفندی اشتباه از این آشپز بوده، توگویی ناگهان به جای نمک، ادویه دیگری را غذا ریخته باشد.
جدا از این نمک غذا هم زیاد است و همان اصول اولیهای که کمی بالاتر به آن اشاره شد، در برخی سکانسها بیداد میکند (نورپردازی نئونی مختص نوآر در سکانس تونل قرمز) و انگار کارگردان دست به دامن این پیاز داغ زیاد می شود تا فیلمش جلب توجهی از تماشاگر بخرد.
مارگوت رابی ستاره فیلم ترمینال است و تنهایی کل فیلم را روی دوش خود و چشمان دلربایش نگه میدارد. استین باید مدیون او باشد چرا که تحمل کردن اواسط فیلم (جایی که دقیقا کارگردان ریخت و پاش میکند و آشوب میآفریند) فقط به واسطه بازی زیبای او قابل انجام است.
ترمینال یک نود دقیقه با داستانی تو در تو اما در عمل پوچ است که مارگو رابی را نشانمان میدهد و حتی به یک عدد رابی اکتفا نمیکند و در برخی صحنهها دوتا از او پیش چشمانمان میگذارد. اگر فیلم بیشتر به داستان معلم در حال مرگ (و استفاده از بازی ناب سایمون پگ) چنگ میزد، شاید بهتر میتوانست راه خود را در دل بیننده باز کند اما الان صرفا عاشقان رابی را سرگرم میکند و بس.
نظر شما چیست؟